دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست

۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

قم برای من یعنی «تو» و «تو» برای من یعنی تمام زندگی...

بی حوصله ایستاده بودم کنار جاده و این بار منتظر هیچ اتفاقی نبودم. هوا از گرمی به آتش می مانست. مسافر بودم و طبق عادت، سرم پایین بود. مثل همیشه در بی خبری بودم که ناگاه، با یک نگاه سرنوشتمان به هم گره خورد. لبخندت از دور دلبری می کرد. آرام صدایم کردی و من، با سری پایین و رویی خجل آمدم کنارت. عشقی عجیب بین ما جوانه زده بود و پای شعر در میان آمد. شاعرت شدم. غزل، مثنوی، سپید [...]

۱۰ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۰۴:۵۹
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

هر وقت که گذرم به سوی حرم می افتد، تمام عشق من این است که پیش پای شما، زل بزنم به زمین و برانداز کنم پستی - بلندی سنگ‎فرش های لطیف حرم را. و اول از همه، احوال تکه سنگ ها و سنگ ریزه ها را جویا شوم. بعد از آن وجب کنم طول و عرض کاشی ها را. و بعد با فیروزه ها [...]

۳۸ دل‌گویه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۳۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

روزگاری ست که حساب همه چیز با ترازو و مکیال است در این دنیا. هر چیزی را باید با ترازو وزن کرد و رویش قیمت گذاشت، تا قیمتی ها عیان و بی قیمت ها مشخص شوند. هر چیز با توجه به شاخصه و معیاری، قیمتی دارد. در این روزگار سریع الحساب، بی قدر و قیمت که باشی، حسابت با کرام الکاتبین است. آخر «بی پناهی» کم گناهی نیست؛ در این روزگار. در روزگاری که هر روز روح [...]

۱ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

 آمده ایم که در این نیستی، تمام هستمان شوی...

افتاده ایم در مرداب تباهی. در گل و لای بیچارگی دست و پا می زنیم. شنا بلدیم، اما به خاکی زده ایم. تقلا می کنیم و بیش از پیش، در عمق مرداب فرو می رویم. از جلبک گفته ایم و با لجن انس گرفته ایم. از پاکی و نور گریزانیم. از طناب شیطان آویزانیم. بوی لجن برخاسته از بند بند وجودمان و در لابلای روزمرگی های روزهای روزگار متعفن شده ایم. هر روز بدتر از دیروزیم و درجا می زنیم. از حرف هایمان بوی گند گناه بر می [...] 

۱۰ دل‌گویه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

هنوز یک روز نگذشته از شبی که کنار پنجره، پشت میز نشسته بودم و کتاب ها را باز کرده بودم و یک طرف میز، کتاب «روانشناسی رشد» و طرف دیگر، «انسان شناسی در اسلام» بود و من در لابلای کاغذ ها و نظریات «اریکسون» و «کُلبرگ» و «پیاژه» و «بُرونر»، برای خود می نوشتم که صدای برخورد قطرات آب با زمین، تمام حواسم را به خود جلب کرد. آخر در این روزهای پر از شراره و در تنفس این هوای پر هُرم انگار [...] 

۲ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۱ ، ۰۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

روز دوشنبه بود. بیست و هفتمین روز اردی‌بهشت ماه سال هشتاد و هشت. خوب یادم هست که آن روز غذای وعده ناهار دانشگاه، ماهی قزل آلا بود. آن ایام آشپز های سلف دانشگاه ماهی را طوری آب‌پز می کردند که به محض خوردن ماهی، چشم هایت مست و خمار و سرشار از خواب می شدند. و تو بعد از صرف غذا دو راه بیشتر نداشتی، یا باید از کلاس رفتن منصرف می شدی و تخت می خوابیدی و یا اینکه می رفتی سر کلاس می نشستی و از شنیدن - و البته فهمین - حرف های استاد [...] 

۱۹ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

روزهایی که می آید. شب هایی که می گذرد. نفسی که می آید. سوزی که می گیرد. آهی که گرم می شود. ناله ای که برمی خیزد. نگاهی که با در و دیوار خانه در می افتد. نفسی که می آید، آهی که می رود. و صدای خس خس سینه و صدای سرفه های ممتد و دستمال های کاغذی، که یکی یکی متراژی از درد و رنجوری را ثبت می کنند. آخرین برگ دستمال کاغذی را می کنم. صدای عطسه، صدای [...]

۴ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

بعضی کارها مرا از تو دور می کنند. بعضی بار ها مرا از تو دور می کنند. بعضی یار ها مرا از تو دور می کنند. بعضی علاقه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی گلایه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی فریضه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی غریزه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی شقیقه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی سلیقه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی دقیقه ها مرا از تو دور می کنند. بعضی چشم ها مرا از تو دور [...]

۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۰۴:۲۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

آخرین لحظات آخرین شب آخرین روز آخرین هفته آخرین ماه آخرین فصل سال اولین سال دهه نود است. سال نود در سرازیری است و نزدیکی های خط پایان. سالی که هر چه بود و هر چه که شد، باز نشد که واژه «انتظار» را از تمام لغت‌نامه ها خط بزنند. سالی که او –کسی که مثل هیچکس نیست- نیامد. سالی که نکویی را از بهار به ارث نبرد. سالی که غروب را به غریب حواله کرد و سکوت را با شکایت [...

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

این شب ها وقتی درد، عیار مرد بودن را روی بالش، به ترازو می کشد. درخت ها در پس پنجره، سبزینگی خود را همراه برگ ها به مرخصی فرستاده اند. زور باد، تنها به اعصاب پنجره می رسد. آنوقت است که یأس، نوازشگر گونه هاست. وقتی دستی از جنس امید، هراس را از زیر سر سردرگمی برنمی دارد و بالش خاطر را تلطیف نمی کند. تقویم، انگار یادش رفته روزگار بهاری هم دارد. چرا پاهای سکوت از گلیم این دیوار های ساکت دراز تر است. چرا دست های خواهش به ابتدای پله های آرامش 

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

تو نامت را در میدان مین جا گذاشتی و من خودم را در سجده نماز. تو خودت را روی مین جا گذاشتی و من خدا را روی مُهر و جانماز. تو پرکشیدی به آسمانِ گمنامی و من این روزها در پی آوازه و نام و خوشنامی ام. از شما تا ما یک «دهه شصت» یا «هفتاد» و «هشتاد» فاصله نیست. از قعر چاه تا منزلگاه ماه فاصله است. بچه های گردان تخریب، چه ها که برای خود نساختند و ما این روزها با ساختن هایمان چه ویرانی ها که به بار نیاوردیم... ما در هوای شما نفسی نداشته ایم. ما بویی از [...] 

۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

منظومه شمسی یکی از هزاران منظومه کهکشان راه شیری ست. منظومه ای که یک زمین دارد و یک خورشید و یک ماه و کلی سیاره و اقمار دیگر. از چرخش زمین به دور خود روز بوجود می آید و از چرخشش به دور خورشید سال. اول و آخر هر ماه هم دست به دامان «ماه» است، نه مشتری، نه زحل، نه مریخ و نه نپتون و اورانوس. در هر کجای این کره خاکی هر جا که خورشید از نظر غایب شد، مردم دلشان طالب حضور ماه شد. خورشید روشنایی بخش روز است و روشنگر جهان [...

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

حال و روز این روزهای سینما هم حال روز عجیبی ست. من جدایی فرهاد از شیرین را ندیده ام، همانطور که جدایی نادر از سیمین را، اما در عوض بارها و بارها جدایی تعهد از هنر را دیده ام. جدایی قید از بند را، جدایی اصالت از سیاست را، جدایی مذهب از مسلک را. و «میم مثل مادر» را هم دیده ام. بیش از 10 بار هم دیده ام و سکانس به سکانسش را هم گریه کرده ام. اما در سینمای ما، «میم» ها شاید «مثل مادام» باشند، اما مثل «مادر» نیستند! اصلا نکند تفسیر «فبأی آلاء ربکما تکذبان» [...

۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

ما، بعضی آدم ها را به خوشنامی می شناسیم، بعضی را به بد نامی. بعضی آدم ها را به گمنامی می شناسیم و بعضی ها را هم، اصلن نمی شناسیم. همیشه چشممان به پر رنگ ها عادت دارد و نسبت به کمرنگ ها غریبه است. آن ها که های و هوی دارند را می شناسیم و آنها که سر به توی دارند را نه. آن ها که قیل و قال دارند را می شناسیم و آن ها که پر و بال دارند را نه. همیشه تا چیزی را داریم به اهمیتش آگاه نیستیم و قدردانش نیستیم، اما آنگاه که از دستش می دهیم، [...] 

۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

نه نوشتن به معنای حرف داشتن است و نه اینکه ننوشتن به معنای حرف نداشتن باشد. گاهی حرفی نیست، اما می نویسی تا عریضه خالی نماند. اما گاهی هم آنقدر حرف هست که نمی دانی کدامش را بزنی. و در اضطراب و سردرگمی این احساس زجر آور، مسافر جاده ای می شوی که منتهی به سکوت آباد می شود. سکوتی که نه علامت رضاست و نه از جنس رضایت. سکوتی که از گریه عاجز است و از بغض لبریز. با قیل و قال بی‌گانه ام و اهل فریاد نیستم. به سکوت عادت دارم [...

۲ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

خوابم آنقدر عجیب و غیر قابل باور بود که صبح وقتی آمدم مدرسه، با ذوق و شوق خواصی برای هم‌کلاسی هایم تعریفش می کردم.کلاس دوم ابتدایی بودم آنروز ها. خطاب به بچه های کلاس گفتم: خواب دیدم کتاب فارسی چهارم ابتدایی گرفتم دستم و نشستم روی سکوی روبروی سالن کلاس چهارمی ها. بچه ها گفتند: «اوووه کو تا کلاس چهارم»! آن روز ها همه‌ش با خودم می گفتم یعنی میشه من کلاس چهارم برم؟ برم و کتابای کلاس چهارم و بگیرم و بخونم؟ دو سال. اوه! چقدر [...] 

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

شاید مادرم یک روز جلوتر مرا به دنیا آورد، شاید هم تقصیر متصدی بود. اما دقیق نمی دانم اشتباه از که بود. آخر ثبت احوال، کجا خبر دارد از حال و احوال من. آری، متصدی اشتباه کرد. زاد روز من 8 دی نیست، 9 دی است. نه، اصلا شاید مادرم به متصدی سفارش کرده بود، تاریخ تولدم را یک روز زود تر بنویسد. تا از یک روز قبل، آماده باشم. آماده قیام. قیام عاشورا. عاشورای شمسی مهرماه نیست، دی ماه ست. 20 مهر نیست، 9 دی است. 9 دی، تنها یک روز عادی در میان روزهای سرد دهمین ماه [...

۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

نگاه کن؛ بد قولی هایم تمام شد. ببین، مفاتیح در دست گرفته ام. می خواهم دعای «وارث» بخوانم. ضبطش هم می کنم. تو هم برای التیام روحش پخش کن، تا آرام شود. من قول می دهم، برای یک بار هم شده، سر قولم بایستم. بگو تا فردا صبر کند. سر ساعت می آیم. دعا را به دستت خواهم رساند. بگو این صدا، دعا خوانش فرق می کند. بگو برگردد، من هم قول می دهم، همان طفلی بشوم که او می خواهد. شیطنت را می گذارم کنار، بگو فقط برگردد. بگو راه رفته را برگردد [...

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

بچه ها همیشه در خواسته هایشان مُصّرند و همگی، برای رسیدن به نیازشان بی تابند. یعنی برای رسیدن به مطلوبشان، به انواع اقسام راه ها متوسل می شوند. یا به خواسته شان می رسند یا نه. اگر رسیدند که فبها. اما اگر نرسند، دست از تلاش و گریه و زاری نمی کشند، مگر اینکه با «سیلی»، آرامشان کنند. تا آستینشان را در دهان بگیرند و همچون خفه خون گرفته ها، به گوشه ای بخزند و آرام و بی صدا گریه کنند و اشک بریزند. آن روزها هنوز، آب قم به اصطلاح! شُرب نشده بود. مردم [...] 

۰ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

کوچکتر که بودم، پدرم وقتی می رفت مأموریت، دم در پاپیچ پدر می شدم که برایم از آنجا، اسباب بازی- بادکنک قطاری- بخرد. آخر ته تغاری و عزیز دردانه پدر بودم. پدر هم می گفت چشم و خداحافظی می کرد و می رفت، تا انتظار آمدنش را، به چشم های منتظرم تحمیل کند. یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته، یک ماه… روزها و هفته ها می گذشت و دل کوچک من، دلتنگیش روز به روز بیشتر می شد. دل کوچک را در کودکی، گریزی از بازی و بازی گوشی نیست. تا کودک سر خوش باشد به [...] 

۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

ثانیه ها، به جنون غلتیده. بس که سَر می رود از سرم کلمات و سُر می خورند جملات از روی سطرها. در همهمه و وهم جملات دیوانه وار ذهن، عقل از اندیشه تهی می شود و زبان باز می ماند از تکلم. بی هیچ اختیار و اراده ای، چشم ها پلک ها را به نشانه تسلیم پایین می آورند و بسته می شوند از نگاه. از دیدن اما نه. در خلسه فکر، میان میدان ناکجا آباد اندیشه، نبرد تردید و چرایی. پشت پرچین قضا و قدر. قید تعهدی در ورای ورق های پوسیده تاریخ. صدای «رعد»ی مهیب و دهشتناک [...] 

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

روزگار تعطیل، با همه بی دغدغه بودن هایش، عجیب کسل کننده است. حوصله ام سر رفته، حاضری بازی کنیم؟ تو چشم بگذار و تا ۶۰ بشمار و من فرار می کنم از تو و پنهان می شوم. اما تو هر چقدر هم که چشم بگذاری و هر چه هم که بشماری و من هر چقدر هم که خوب پنهان شوم، از ماحصل این فرار، سهم هر دو ما دیدار است. یا من خیلی زود به چشم های تو می رسم و یا تو بالاخره مرا پیدا می کنی. گاه اما، هرچه هم که بازیگر باشی باز بازیچه ای. از سرنوشت فرار نمی توان کرد. یا تو خودت را به او می رسانی، یا او تو را در پنهان خودت پیدا خواهد کرد [...]

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب