دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست

۱۷ مطلب با موضوع «دل‌رواق» ثبت شده است

من اهل شهر شمایم دلیل هم دارم!

بس که عمریست بر دلم مانده حسرت و آرزوی کربلا، این روزها هر کجا که می روم، بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا. اصلا همین دیروز که بچه های کاروان، صدایم زدند و کوله پشتی سفر را دادند دستم، دل توی دلم نبود. این همه روز با اینکه می‌دانستم چه سرنوشتی در انتظار قدم‌ [...]

۸۰ دل‌گویه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۶
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

من عمیقا به روح اعتقاد دارم...

زیارت آخر که تمام شد، سلام آخر را دادم و از حرم آمدم بیرون. مثل همیشه در آن سوی پل آهنچی سوار ماشین های هفتاد و دو تن شدم. ساعت تقریبا ده شب بود که در میدان هفتادو دو تن پیاده شدم. دیدم جمعیت زیادی - در آن حوالی - در انتظار اتوبوس موج می زند. آمدم مثل باقی مردم ایستادم به انتظار. نیم ساعت، یک ساعت، یک  و نیم ساعت گذشت؛ اما اتوبوس نیامد. اتوبوس هایی هم که رد می شدند، [...]

۳۷ دل‌گویه موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۳
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

بگیر از من جهانم را ولی بانو حرم را نه..

سال های اول دانشجویی، خوابگاهمان داخل قم و واقع در بلوار عطاران بود. یادم هست ایام فاطمیه بود. از همان بلوار عطاران می خواستیم برویم سمت حرم حضرت معصومه «سلام الله علیها». کنار خیابان چند دقیقه ای بود که منتظر ایستاده بودیم. ماشین ها می آمدند و همینطور بی توجه رد می شدند. یک سواری پیکان - که راننده ای جوان داشت - پیش پایمان ترمز کرد و نگه داشت. شیشه های ماشین را پایین [...]

۴۱ دل‌گویه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۰۳
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

پنجشنبه، قفس، بال؛ زهیر، جامعه، شال...

کار اصلی ما نوکران، گریه کردن و اشک ریختن است. ما گریه کن ها مثل تمامی کارگر ها ابزار خاص خودمان را برای کارمان داریم. وقت کارمان ثابت نیست، بستگی به حال مان دارد. لباس کارمان یک دست لباس مشکی ست به علاوه یک سربند. اما من همیشه دلم می خواست توی هیئت، یک شالی، چفیه ای یا دستمالی داشته باشم که اشک هایم را یادگاری نگهدارم در آن تا همراه کفنم در قبر توشه آخرتم باشد. [...]

۳۳ دل‌گویه موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۴:۳۲
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

به دریا رفته می داند، مصیبت های طوفان را...

در دنیای ما شاید هر کسی نتواند به هر کجا که دوست دارد سفر کند، اما حتم دارم به ندرت پیدا می شود کسی که در طول تمام عمرش به سفری دور یا نزدیک، ولو یکبار نرفته باشد. شاید بعضی آدم ها در جواب این سوال که «به فلان شهر رفته ای؟»؛ دو جواب بیشتر قائل نباشند. یا جواب آری می دهند یا خیر. چرا که اصولا آدم یا به یک شهری سفر کرده است یا خیر. اگر از تو هم سوال شود که «آیا کربلا رفته ای؟» [...]

۳۲ دل‌گویه موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۵:۳۳
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

گاهی دلم روضه های تصویری می خواهد..

هر سال مقلد دل می شوم در این ماه محرم. آخر تا محرم از راه می رسد، دلم راه می افتد دنبال کاروان حسین و من نیز دنبال دل راه می افتم و مطیع امر او می شوم. طوری که اگر احساس غریبی به دل دست داد، بروم تکیه دهم به دیوار هیئت ها، تا دلم از هُرم آتش روضه ها گرم شود. یا اگر دلم هوای کوچه های کربلا داشت، جای اینکه بنشینم توی اتاق و زانوی غم بغل بگیرم، شال و کلاه کنم و راهی شوم سمت باز [...]

۹ دل‌گویه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۸:۰۶
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

از آخرین قرار عاشقانه ما چند سالی می گذرد. یادتان هست سال هزار و سیصد و تنهایی؟ من و شما و عشق، سر قرار همیشگی وصل، ساعت دلتنگ و نیم؛ رواق پر داغ سینه ام، صحن بی شکیبی دستانم، بست حسرت، حجره افسوس، کنج دنج دلتنگی! چقدر می گذرد از آخرین دق الباب عاشقانه در باب الجواد. از آخرین وضوی نور در حوض دریایی مشرف به باب الرضا. از آخرین اقامه نماز محبت در جوار سایه رحمت شما. از آخرین دیدار عاشقانه و از آخرین نگاه غریبانه. از همان آخرین نفسی که [...]

از داغ غربت شما، رنگ از رخ تابلو ها هم می پرد..

از پیاده رو مدرسه معصومیه قم -همانجا که سال ها شبستانش از فرط نور ضریح عشق، روزستان شده بود - قدری پایین تر که می آیی، در آنسوی خیابان تابلوی سبز رنگ کارگاه ساخت ضریح دیگری به چشم می خورد. تابلویی که حالا بعد از گذشت چند سال رنگش از سبزی به سفیدی می زند. نمی دانم، شاید این تابلو هم در این سال های محنت بار، از این همه غربت و از این همه جسارت، رنگ از رخسارش پریده [...]

۳۶ دل‌گویه موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

وقتی «بنی آدم» در کوچه «بنی هاشم»، اعضای یک پیکر نبود!

توی گرماگرم خرداد بود که گرفتمشان. مثل خودشان از خوشحالی بال در آورده بودم. دیگر به آرزویی که از کودکی ها توی دلم مانده بود رسیده بودم. هوای ظهرگاهی قم مثل همیشه بی نهایت گرم بود. بی امان سر و صدا می کردند و یک لحظه آرام نداشتند. مدام تقلایشان را می دیدم، بی قراری شان حد و مرز نمی شناخت. به حرم که رسیدم، از توی کیسه در آوردم و گذاشتمشان روی سنگفرش های [...]

۲۷ دل‌گویه موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۱۵
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

در این کشور، باد به پرچم موسی بن جعفر می وزد

چقدر این شب برای درخشش هفتمین ستاره ی آسمان ولایت، غبارآلود است. چقدر شب یلدای اسارت شما پشت میله های مظلومیت طولانی ست. انار دل آدم ترک برمی دارد در سرمای این چله طاقت فرسا. اشک‌دانه های سرخ‌رنگ و تسبیح شده انار دل می پاشد از درک درد های شما. شرحه شرحه می شود سینه از شرح قصه رنجوری تان. که هنوز بعد از این همه سال، در آسمان شب میلاد شما تنها [...]

۲۲ دل‌گویه موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۱ ، ۱۶:۴۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

مدینه بعد از مادر، جای ماندن نبود...

در آسمان عشق، خورشید در فراق ماه از این چرخش های بیهوده داشت خسته می شد که فرشتگان مژده اجلال نزولت را دادند. آمدی از بهشت که جمع قمر های منظومه عصمت جمع تر شود. قبل از تو خورشید دلیل موجهی برای چرخش نداشت. آمدی تا یکبار دیگر آسمان به زمین نزدیک تر و خورشید به ماه مشتاق تر شود. آمدی که جای خالی خود را در گهواره آغوش مسیح پر کنی، که جای خالی مادر را در مدینه دل [...]

۳ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۰۲:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

قم برای من یعنی «تو» و «تو» برای من یعنی تمام زندگی...

بی حوصله ایستاده بودم کنار جاده و این بار منتظر هیچ اتفاقی نبودم. هوا از گرمی به آتش می مانست. مسافر بودم و طبق عادت، سرم پایین بود. مثل همیشه در بی خبری بودم که ناگاه، با یک نگاه سرنوشتمان به هم گره خورد. لبخندت از دور دلبری می کرد. آرام صدایم کردی و من، با سری پایین و رویی خجل آمدم کنارت. عشقی عجیب بین ما جوانه زده بود و پای شعر در میان آمد. شاعرت شدم. غزل، مثنوی، سپید [...]

۱۰ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۰۴:۵۹
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

هر وقت که گذرم به سوی حرم می افتد، تمام عشق من این است که پیش پای شما، زل بزنم به زمین و برانداز کنم پستی - بلندی سنگ‎فرش های لطیف حرم را. و اول از همه، احوال تکه سنگ ها و سنگ ریزه ها را جویا شوم. بعد از آن وجب کنم طول و عرض کاشی ها را. و بعد با فیروزه ها [...]

۳۸ دل‌گویه موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۳۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

تولد یک حس عجیب است و خاص. حس بی بدیل همچون شروع. حسی که هر سال تکرار می شود اما تکراری نه. حسی که مطلعش آغاز است و قافیه اش پرواز. حسی شبیه کرم بودن و در پیله رفتن و پروانه شدن. آغاز پروانه کرم بودن و خزیدن روی زمین خاصیت پروانه نیست. آغاز پروانه روز پرواز اوست. جعبه ای را کادو پیچ و تزئین کرده ام تا وقتی می روم داخل شهر، هدیه ای برای تولدش بگیرم و بگذارم در آن جعبه. کمی فکر می کنم چه بگیرم، ادکلن یا عطر، لباس یا کتاب یا قاب معرق [...

۱۵۶ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

دستش در کار خیر بود. مقداری برنج و روغن و آذوقه در صندوقِ عقب ماشینش گذاشته بود، تا هر وقت مستمند و نیازمندی اگر دید، بین شان تقسیم کند. تمام اقلام را بین فقرا پخش کرد و چند ماه گذشت. در صندوق‎عقب ماشینش اما، هنوز کیسه ای برنج جاخوش کرده بود. بعد از گذشت چند مدتی هنوز موقعیتی پیش نیامده بود که آن کیسه برنج را هم بدهد به مستمند ِ دردمندی. یک روز که داشت با ماشینش در کوچه پس کوچه های خیابان های قم می رفت، چشمش خورد [...] 

۴۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

با تو ستاره می شوم...

زیارتنامه را خوانده بودم و بعد از مختصر زیارتی، انگشتانم را گره زده بودم به ضریح و در حال خودم بودم. آخرین لحظه که داشتم به قبر نگاه می کردم تا خداحافظی کنم، صدای دخترکی از سمت راست می آمد. در آغوش پدرش بود و انگار آنها هم داشتند خداحافظی می کردند. پدرش آرام در گوش دخترک گفت: «خداحافظی کن بابایی». دخترک سرش را نزدیک شبکه های ضریح کرد و با نگاهی کودکانه به قبر [...] 

۷۴ دل‌گویه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

به قول رانندهای قمی؛ حرم آخرشه!

تمام عید را از فردای چهارشنبه‎سوزی که رسیدم خانه گرفته، تا فردای سیزده به در که برگشتم قم، در خانه مانده بودم. اصلن حوصله عید دیدنی و برنامه هایی از این قبیل را نداشتم. حدود ساعت یازده شب از تالش حرکت کردم و 5 صبح رسیدم ترمینال غرب. رفتم بلیط گرفتم برای ساعت 6 به قم. ساعت که 6 شد اتوبوس مثل همیشه با کمی! تأخیر حرکت کرد. من هم از کیف کتاب سقای آب و ادب را که از نیم بیشتر اش [...]

۹۹ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب