دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست

۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

در فوتبالی که وقتی تیم های ملی اش سقوط می کنند، رئیس فدراسیونش جای پاسخگویی «لبخند» می زند. مدیر باشگاه جای سرمربی، تیم را ارنج می کند. لیدرها به صورت سرمربی مشت می زنند. مربی بازیکنان را کتک می زند. بازیکنان جای گل به دروازه، به دروازه بان فحش می دهند. دروازه بان ها با کوچکترین حرکت زمین می خورند. بازیکنان دست به دست هم، سرمربی تیم را زمین می زنند. زمینِ استادیوم ها توپ را «پلّه» می کند. تماشاگران از پله های جایگاه پایین می افتند و کشته [...

۰ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۰ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

تولد یک حس عجیب است و خاص. حس بی بدیل همچون شروع. حسی که هر سال تکرار می شود اما تکراری نه. حسی که مطلعش آغاز است و قافیه اش پرواز. حسی شبیه کرم بودن و در پیله رفتن و پروانه شدن. آغاز پروانه کرم بودن و خزیدن روی زمین خاصیت پروانه نیست. آغاز پروانه روز پرواز اوست. جعبه ای را کادو پیچ و تزئین کرده ام تا وقتی می روم داخل شهر، هدیه ای برای تولدش بگیرم و بگذارم در آن جعبه. کمی فکر می کنم چه بگیرم، ادکلن یا عطر، لباس یا کتاب یا قاب معرق [...

۱۵۶ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

دستش در کار خیر بود. مقداری برنج و روغن و آذوقه در صندوقِ عقب ماشینش گذاشته بود، تا هر وقت مستمند و نیازمندی اگر دید، بین شان تقسیم کند. تمام اقلام را بین فقرا پخش کرد و چند ماه گذشت. در صندوق‎عقب ماشینش اما، هنوز کیسه ای برنج جاخوش کرده بود. بعد از گذشت چند مدتی هنوز موقعیتی پیش نیامده بود که آن کیسه برنج را هم بدهد به مستمند ِ دردمندی. یک روز که داشت با ماشینش در کوچه پس کوچه های خیابان های قم می رفت، چشمش خورد [...] 

۴۱ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

با تو ستاره می شوم...

زیارتنامه را خوانده بودم و بعد از مختصر زیارتی، انگشتانم را گره زده بودم به ضریح و در حال خودم بودم. آخرین لحظه که داشتم به قبر نگاه می کردم تا خداحافظی کنم، صدای دخترکی از سمت راست می آمد. در آغوش پدرش بود و انگار آنها هم داشتند خداحافظی می کردند. پدرش آرام در گوش دخترک گفت: «خداحافظی کن بابایی». دخترک سرش را نزدیک شبکه های ضریح کرد و با نگاهی کودکانه به قبر [...] 

۷۴ دل‌گویه موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

آقای حقوق بشر، خانم صلح نوبل آنقدر ها که سیاسی هستید، بشری نیستید!

 

کافیست کلمه «سومالی» یا «somalia» را همین حالا در یکی از موتورهای جستجوی اینترنت سرچ کنی، نتایجش آنقدری قابل توجه است که حتی نمی توانی تصور کنی. کاش بدانیم در همین لحظه که ما در آرامش کامل بسر می بریم و از رفاه نسبی بهره مندیم، عده ای در آن سوی این کره خاکی از گرسنگی و عده ای دیگر در سوی دیگر این زمین، از فرط مظلومیت می میرند. نه تنها سومالی، این موضوع در رابطه با بحرین و غزه و یمن و پاکستان هم صدق می کند [...]

۳۶ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

تصور کن زنگ خانه به صدا در می آید و مادرت می رود در را باز کند. عده ای در مقابل خانه تان در کوچه با پدرت درگیر شده باشند. پدرت را روی زمین بیاندازند و دستهایش را ببندند. مادرت را هم به بدترین شکل با کتک و سیلی نقش زمین کرده باشند. مردی هم با کمربند افتاده باشد به جان مادرت. برادر و خواهر هایت هم زیر دست و پا پامال شده باشند. فکر کن برادرت رفته باشد مدرسه. هم کلاسی هایش [...] 

۵۹ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

کربلا رفتن، دلیلی برای کربلایی شدن نیست

آدمی برای رفتن به شهرهای مختلف دنیا و رسیدن به مقصد مورد نظر، چاره ای جز سفر ندارد؛ اما برای رسیدن به مقاصد معنوی، تنها سفر تضمین کننده رسیدن برای انسان نیست. برای سفر به دیار یار، نمی شود تنها به پاسپورت های کاغذی و اداره گمرک دلخوش داشت. برای گذر از مرز قسمت، باید مهر دلدار را روی برگه روادید دفتر دل رؤیت کرد. همچون آن ها که از همین راه به همراه حسین راهی کربلا شدند. [...]

۹۸ دل‌گویه موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

کوچک تر که بودم، یادم می آید یک روز برادر بزرگم از یک مسئله ای ناراحت بود. انگار می خواست برود جایی، پرسیدم: «کجا می خوای بری؟!» گفت: «میرم قبرستان بقیع». من اشتباها شنیده بودم قبرستان  برقی! از برادرم سؤال می پرسیدم که قبرستان برقی کجاست؟ چه شکلیه اصلا..؟ او جواب نمی داد و گویا ناراحت بود. برادرم رفت و دیگر هیچوقت نشد چیزی درباره قبرستان برقی بپرسم. من ماندم و یک سوال بزرگ کودکانه و یک تصور مبهم. قبرستان  برقی در آن تصویر ذهنی [...] 

۱۸۰ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

به قول رانندهای قمی؛ حرم آخرشه!

تمام عید را از فردای چهارشنبه‎سوزی که رسیدم خانه گرفته، تا فردای سیزده به در که برگشتم قم، در خانه مانده بودم. اصلن حوصله عید دیدنی و برنامه هایی از این قبیل را نداشتم. حدود ساعت یازده شب از تالش حرکت کردم و 5 صبح رسیدم ترمینال غرب. رفتم بلیط گرفتم برای ساعت 6 به قم. ساعت که 6 شد اتوبوس مثل همیشه با کمی! تأخیر حرکت کرد. من هم از کیف کتاب سقای آب و ادب را که از نیم بیشتر اش [...]

۹۹ دل‌گویه موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

از خیابان به سمت خانه می آیم. جوان ها را می بینم که مشغول  آتش بازی هستند. انگار شب چهارشنبه سوزیست. به خانه می رسم و با خوشحالی به خواهرم می گویم که استخدام شدم ها! انتظار دارم خوشحال شود اما، هیچ نشانی از خوشحالی در چهره اش دیده نمی شود. دوباره با هیجانی وصف ناشدنی گفتم: در سازمان کار و امور اجتماعی استخدام شدم. اما انگار نه انگار. رنجی در خاطر اش بود که [...] 

۱۳۶ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

گیرم مسلمانم و سر بر مهر یا حتی؛ گیرم که باشم گبر و کافر دوستت دارم

باید آماده می شدم مثل بعضی روزها که نماز مغرب را در مسجد قامت می بستیم بروم مسجد. اما پیش خودم می گویم نه. امروز که خانواده دارند می روند مهمانی، بنشینم کمی مطلب بنویسم. نشسته ام پشت لپ تاپ و فایل ها را زیر و رو می کنم. قدری این درایو و قدری آن درایو دیگر، لحظه ای درنگ می کنم، قدری به فکر فرو می روم، نه، از این فولدر به آن فولدر فرجی نیست. وقت اذان است و من برای رها شدن از خواندن نماز او وقت مغرب توجیه می سازم. ساعت هشت و سی و هشت دقیقه است. از درونم صدای التماس می آید، اما باز با بی اهمیتی از شنیدنش سر باز می زنم. دوباره [...]

۴۷ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

مدتها بود که از خوابگاه  دانشگاه بیرون نیامده بودم تا شهر، اما آن روز آمده بودم وسیله ای تهیه کنم. ساعت حدود 8 یا 9 شب می شد. در پیاده رو صفائیه داشتم می آمدم سمت  ایستگاه مصلی که سوار ماشین شوم و بروم سمت دانشگاه. چشمم افتاد به یک مرد افغانی که وسایل کفش و کفاشی می فروخت و گذشتم. یادم آمد به یکی از بچه های خوابگاه قول داده بودم که هر وقت موقعیتش شد از براق کننده کفش خودم برای او هم بخرم. چند قدم جلو تر رفته بودم و چند قدم [...] 

۴۷ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۸۹ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

یکی خانواده اش از حج آمده و آن یکی ارشد دارد، یکی در جوّ امتحانات میان ترمش است و آن یکی هنوز آمادگی ندارد و دیگری استخاره کرد و بد آمد. یکی عازم سفر شده و نمی رسد، یکی هم این روزها برای کسی در بدر شده و نمی رسد، آن دیگری بیمار است و آن یکی دیگر از جنگ بیزار. امسال که صدای «هل من ناصر را شنیدم» آمدم تا شاید بتوانم کمکی کنم نه به تنهایی و بی یاوری ات در [...] 

۵۵ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۸۹ ، ۰۱:۰۰
دل‌باخته .. | ادامه مطلب

حماسه می و خم در عید غدیر قم

پنج و بیست دقیقه صبح سه شنبه بیست و هفتمین روز مهر ماه بود. اتوبوس - در اختیار- دانشگاه  قم، این بار هم مثل همیشه مقصدش پل حجتیه بود. اما این بار قصه اش خیلی فرق می کرد. اینبار همه مسافران اتوبوس دانشگاه نیتشان دیدار و مقصدشان میدان آستانه بود. هنوز خبری از خورشید نبود و همه از بس که غمگین از غیبت حضرت نور و طولانی شدن ظهور بودند، مشتاقانه منتظر طلوع مانده بودند [...]

۴۸ دل‌گویه موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۹ ، ۲۱:۲۴
دل‌باخته .. | ادامه مطلب