من اهل شهر رمضانم. ساکن حومه شهر خدا هستم. عمری ست حاشیه نشین دشت های معنایم و در حلبی آباد های تجلی سکنی گزیده ام. نشانی دقیق خانه ام در حوالی اقلیم تکامل، در میانه چمن زارهای مناجات است. شهر من زیباترین شهر خداست. من تاب جدایی از این شهر را هیچوقت نداشتم. دوری از شهر خدا، همیشه ی خدا برایم سخت بوده است. من غیر از اینجا در هیچ «شهر» دیگری نمی توانم زندگی کنم؛ چرا که دلم جز اینجا، در هیچ کجای دیگر قرار ندارد. بهار واقعی را تنها در این شهر می شود به نظاره نشست. آسمان شهر ما همرنگ شهر های دیگر نیست. رنگ آسمان اینجا، لاجوردی تر از آبیتر است. حتی لهجه پنجره ها، آسمانی ست. در شهر ما ابرهای باران زا از حریم هوایی منطقه محافظت می کنند. باران ترجمه تصنیف های عاشقانه «شهر»دار شهر ماست.
در شهر ما خبری از زمهریر بی مهری نیست. من اینجا بهار که از راه می رسد، سراسر ذوق می شوم و سراپا شور. و حالا بعد از این همه فصل های کمرنگ و بی رنگ، دوباره بهار از راه رسیده است. بهار یک فرصت بی نظیر برای رویش است. دشت های مالامال از گل، مقدم هلال ماه جدید را گلباران می کنند. گل ها هم گویی در رمضان خوشبو تر می نمایند. این روزها گل ها خوشرنگ ترین گلبرگ هایشان را می پوشند؛ درست مثل بلبل ها که بهترین آوازشان را ماه ها برای اجرا در سمفونی معنوی رمضان تمرین کرده اند. دارد شکوفه می زند سرانگشتان امید دست های باورم. کویر دلم گلستان و طبیعت دلم سرسبز شده. از اشتیاق آیه های نور در دلم شقایق های شوق روییده. های نفس های بی هوای سینه ام، چند دم است که الهی تر است. قدم های خیالم چند صباحی می شود که توی خانه های وهم پا نمی گذارند. نای دلم برای شکفتن غنچه های قنوتم، لالایی عشق می خواند. چقدر دلم تنگ بود برای یک عاشقانه ساده و یک عارفانه آرام. چه انتظار سختی بود این صبر طولانی، برای استشمام شمیم بهار و دیدن چهره زیبای خورشید و بوسیدن روی ماه. جانمان بر لب رسید تا چشممان به جمال هلال ماه مهربانی روشن شد.
راستی سلام ای ماه نورانی. سلام ای هلال آشنایی، سلام ای زیبایی لایتناهی، سلام همدم قلب های عاشق، سلام مرهم زخم های منتظر، سلام انیس اشک های شبانه، سلام مونس قنوت های عاشقانه، سلام منجی نجواهای بی بهانه، سلام رازدار راز و نیاز های فطری افطار. من اهل شهر خدایم و تو ماه شهر خدا. من هیچ نمی دانم که ما مهمان توییم یا تو مهمان ما؛ اما هرچه که هست، تو را به خدا به این زودی از شهر ما نرو. ما بیرون از این شهر غریبیم. ما بسیار دور شده ایم از جلوه گاه حقیقت. اما بگذار برایت بگویم که چقدر دلم برای مجنون بازی در آوردن های بیدهای عاشق، تنگ شده بود. دلم تنگ بود برای اذان های دسته گل های نوشکفته ارکیده. حسرت به دل مانده بودم برای تماشای گلدسته های سر به فلک کشیده سرو. حالا اما با بلیط تعاونی سیر و سلوک، مسافر میعادگاه ملکوتیم.
رمضان، فرصت بازیابی معنوی ست. رمضان موسم تمارین طاقت فرسای انسان سازانه است. همچون قرص جوشان ماه آسمانی، باید ذوب شد از این حلاوت رمضانی. چقدر چشم انتظار ماندیم تا ماه مهمانی خدا حلول کرد. چقدر دلمان تنگ شده بود برای روزگاری که در عین دارایی، یک دل سیر، گرسنگی بکشیم. در رمضان، نخوردن غذا برای آدم لذیذ تر است تا خوردن. آدم از ندیدن بیشتر لذت می برد تا دیدن! چقدر دلتنگ شده بودیم برای خودی که در عین توانایی، کوتاه بیاید در مجادله های نفسانی. رمضان وقت طلایی برای نه گفتن به خواهش هاست. رمضان ماه از نفس افتادن نیست، ماه نفسانی نبودن است. رمضان ماه عزلت گزینی نیست، ماه رسیدن به قله سر به فلک کشیده عزت است. رمضان ماه نخوردن نیست، ماه نخواستن است. رمضان ماه رژیم غذایی گرفتن برای انسان های پرخور نیست، رمضان ماه رژیم عبادی گرفتن برای افرادی ست که پروار شیطانند؛ انسان هایی که در چرخه خور و خواب و خشم و شهوت، گذران ایام می کنند. ما روزه نمی گیریم که بدانیم فقیران چه می کشند، روزه می گیریم که بدانیم چقدر فقیریم به درگاه لطف او. رمضان تنها صوم نیست، رمضان خلاصه در نخوردن و ننوشیدن نیست؛ رمضان ماه بازگشت به فطرت است، بازگشت انسان به اصل خویش، ماه بازگشتن به روزگار وصل و برگشتن به ایام خوشی که با دوست به سر شد.
باید امساک کرد از هر چه غیر اوست. باید اذان دل را به افق نور نگاه چشم های دلربای دلدار تنظیم کرد. و قبلهگاه نماز عشق را رکن یمانی خم ابروی یار قرار داد. در رمضان، نمازهای یومیه به تنهایی نیازهای معنوی روح را تأمین نمی کند. آدم هوس می کند که شب و روز از ابرهای دستانش، مدام ذکر ببارد و با برفپاککنهای مژگانش، شیشه عینک چشمانش را در بزرگراه بارانی مناجات بشوید. و بعد از طی کردن مسافتی از مسیر مناجات، ساعتی در نیمه های شب توقف کند در کناری و نماز شب را تا سحر، صبح کند.
و تو انگار کن که در این ماه، گرگ های وحشی سلسله جبال «شیطانکوه» فلات ابلیس را در قفس های جهنم، زنجیر کرده باشند؛ آدم دلش می خواهد با طیب خاطر، قدری رهامندانه تر از هر وقت دیگری، بره های باورش را به مراتع سرسبز عقیده ببرد تا گله گلایه های روزافزون دلش، به دور از چشم دریده گرگ ها، علف های روشن بشارت را بچرند. آدم می خواهد میش های اندیشه اش را بفرستد به سوی شالیزارهای نیایش، تا از شلتوک های ملکوت، غذای روح خود را بردارند و دلی از عزا در بیاورند. دست های نیاز انسان می خواهد در این سوء تغذیه معنوی، سیب سرخ تجلی را بچیند و بی هیچ مقدمه ای سور و سات مجلل ضیافت را جور و بساط مهمانی را پهن کند؛ بنشیند سر خوان فطرت، سر سفره افطار، و نان فطیر محبت را میان تمام همسایه های دیوار به دیوار کوچه تبسم و هممحلی های محله عاطفه تقسیم کند. تا کدورت ها را دور کند و با تفریق خصومت، برای آخرت خود توشه ای از ثواب جمع کند. صدای شادی شبانه فقیران و یتیمان، توی کوچه های رمضان دوباره به گوش می رسد. رحمت واسعه خدا سایه پهن کرده بر جای جای این زمین وسیع. توشه های تکریم در توبره های شب رنگ، به دست پر کرامت صبح، تقسیم می شود.
رمز موفقیت در رمضان، احیای حیا و احسان حسنات است. رمضان ماه تجدید بیعت با آرمان های خالق طبیعت است. در رمضان صفحات قرآن با آدمی حرف های در گوشی عجیبی می زنند؛ انگار خدا به زبان مادری با انسان سخن می گوید. رمضان ماه برداشت میوه معرفت از باغ ایمان و خوشه چینی از گندم زار اخلاص است. انگار کسی مواظب تک تک اعمالمان باشد؛ کسی حق ندارد به شبنم ها از گل نازک تر بگوید. در شهر رمضان، گویی اختیار انسان دست خودش نیست. انگار دستی یداللهی بر دهانمان گرفته می شود تا عادت کنیم که نگوییم آنچه که نباید و سکوت کنیم در آنجا که حرف نشاید. دست ستار یار انگار، روبنده ای از جنس حریر حیا نهاده در برابر دیدگان ما، تا جز دیدنی ها را نبینیم و ندیدنی ها را ندیده بگیریم. وقت آن است که بال و پر بگیریم و به مقصد اوج، تا بی نهایت پرواز کنیم.
باید از پیله های ابری شمایل وهم بیرون رهید. شب یلدای عاشقی فرا رسیده دیگر. وقت لِیلِیبازی عرفانی فائزون است. «رمضان»، عید نوروز مومنین است و «شب قدر»، شب چهارشنبه سوری رندان سحر خیز است. شب قدر، شب آتش بازی عاشقان و شب عشق بازی اهل سحر است. باید قدر این «شب» ها را بدانیم، تا «قدر» بدانیم، تمام شب ها را. آه ای الهه ماهی ها و پروردگار گنجشک ها و ارباب فنچ ها، آه ای خالق خشکی ها و دادار کوه ها و دریاها، آه ای خدای آسمان ها و فاطر منظومه ها و کهکشان ها؛ آه ای پیامبر بارانی ابرهای زمینی، ای رسول سوره های صداقت و رب النوع چشمه های نور؛ در بهار قرآن ما را آشنا کن با وقف و ابتدای عاشقی و صوت و لحن صمیمیت، به ما بیاموز تجوید محبت و ترتیل رستگاری را، ما را مدهوش کن از تلاوت آیه های طلایی عشق، روح ما را سیراب کن از تفسیر بیّنات دلدادگی، چشم های ما را از تماشای قامت بلند و خرامان حقیقت، چون آبشار خروشان بی قراری کن، دهان ما را لبریز عطش کن از استشمام شمیم مرطوب پراکنده در لب دریا.
ما تشنگان حقیقتیم، نه شیفتگان شهوت! برای ما ریشه لغوی «دنیا» مأخوذ از شاخه های درخت زقومی «دنائت» است. ما هر چه بیشتر به دنیا رو کنیم، به سعادت پشت کرده ایم و هر چه بیشتر به سعادت پشت کنیم، دنی تر می شویم. انسان هر چه دنی تر شود، چهره باطنی اش از قیافه ظاهری می افتد. امروزه پزشکان جراحی زیبایی با وجود پیشرفت های حاصله در علم پزشکی، هنوز قادر نیستند در اتاق عمل علم متافیزیک، چهره باطنی انسان را جراحی زیبایی کنند؛ پس تا چهره های باطنمان برنگشته، ما را باز دار از تناول میوه های آفت زده و کرم خورده خیال، پیش از آنکه مسموم شویم. ما را پایین بیاور از شاخه های بلند و نازک درخت هوس، قبل از آنکه زمین بخوریم. بیا و نگذار گذرمان به سیبستان آفت زده شیطان بیفتد و مهمان یک جمع فاسد شویم. اگر کوزه سفالی عصمتی را که بر دوش می کشیم از روی غفلت نشکنیم، رنگ ننگ آمیز گناهان، دامانمان را لکه دار نمی کنند. بیا و کمک کن تا در این ماه روزه، در امتحانات نسبتا سخت، رفوزه نشویم.
نظرات تأیید شده: (۲۱)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۲۱) واکنشها :
عتید ... می گوید:
اذان افطارش را تو بگو...
پاسخ دلباخته :
عاشقان پنجره باز است