سال های اول دانشجویی، خوابگاهمان داخل قم و واقع در بلوار عطاران بود. یادم هست ایام فاطمیه بود. از همان بلوار عطاران می خواستیم برویم سمت حرم حضرت معصومه «سلام الله علیها». کنار خیابان چند دقیقه ای بود که منتظر ایستاده بودیم. ماشین ها می آمدند و همینطور بی توجه رد می شدند. یک سواری پیکان - که راننده ای جوان داشت - پیش پایمان ترمز کرد و نگه داشت.
راننده شیشه های ماشین را پایین داده بود. صدای روضه مادر از ضبط ماشین می آمد. همزمان که سوار می شدیم، خطاب به راننده گفتم «آقا ببخشید حرم می رید دیگه؟» با حزنی عجیب که تمام حنجره اش را در بر گرفته بود، گفت: ماها مگه غیر از حرم جای دیگه ای هم داریم...؟
یک لحظه همه در سکوت فرو رفتند. نمی دانستم در جواب چه باید بگویم. تمام راه را تا حرم را در خود فرو رفته بودم. نوار مداحی همچنان در حال پخش بود. روضه کوچه داشت به جاهای باریک ختم می شد. راننده با دنده سنگین حرکت می کرد. و من تا خود حرم به این فکر می کردم که چقدر حرف دلش بوی پیراهن سیاه یتیمی می داد. هر چه ماشین سرعت می گرفت، جاده باریکتر می شد. انگار در راه رفتن به حرم، مسیر حرفش سمت مدینه می رفت و به بقیع ختم می شد.
نظرات تأیید شده: (۴۱)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۴۱) واکنشها :
حق ... می گوید:
دستش از روی سرم رد شد یر مادر خورد..
پاسخ دلباخته :
هر چه ماشین سرعت می گرفت، جاده باریکتر می شد...