دستش در کار خیر بود. مقداری برنج و روغن و آذوقه در صندوقِ عقب ماشینش گذاشته بود، تا هر وقت مستمند و نیازمندی اگر دید، بین شان تقسیم کند. تمام اقلام را بین فقرا پخش کرد و چند ماه گذشت. در صندوقعقب ماشینش اما، هنوز کیسه ای برنج جاخوش کرده بود. بعد از گذشت چند مدتی هنوز موقعیتی پیش نیامده بود که آن کیسه برنج را هم بدهد به مستمند ِ دردمندی. یک روز که داشت با ماشینش در کوچه پس کوچه های خیابان های قم می رفت، چشمش خورد به کاشانه فقیرانه و صاحبخانه پیر و زمینگیری. پیاده شد و رفت کیسه برنج را بدهد به مرد. کیسه را که گذاشت بر زمین روبروی در خانه ، مرد با لهجه قمی گفت: «هوی! اینو تو نَی وُردیا! صبح رفته بودم حرم، روضه بیبی زینب سلام الله علیهاخوندم. گفتم خانوم، برنج خونم تموم شده...»
* * *
روزگاری یک دل، قدر ِ یک شهر، شور برادر زده در فراق، تا یک عمر دلشوره راهی نداشته باشد به دلِ مردمان در این شهر. اشک های شور غریبی در غربت، رود ها و دریا را در این دیار شوراند. بی جهت نیست اگر این بیابان شوره زار و این شهر «شورآب»، موطن هر بی وطن و مأوای هر بینوا شده. اینجا تمام کارها به «بانو» ختم می شود و تمام مسیر ها به حرم. به قول راننده تاکسی های قم «حرم آخرشه». قم بی تو لبریز غم است و خُم بیتو سرشار است از خماری. راه ها به تو ختم نشوند گمراهند و روز ها گر بی نور طلوع نگاه تو سر شوند سربهسر ظلمتند. آری ولله، گشته ام در این «گنبد دوار» اما شبیه تر و معلّا تر از گنبد بارگاه تو نبود بعد از کربلا. «قم» همان «کربلا» است که راه «قدس» از آن می گذرد. و تو بی شک جز در بی همرهی، همان زینبی که همچون او فدائی برادر شدی. اما نه، شاید قم همان شام بلای خاهرست فرسنگها دور از حسرت کربلای برادر.
ای در راه مانده ترین خاهر روی زمین. ای مشهد نرفته ترین زائر قم نشین. ای زینب شهیده ِ در راه کربلای رضا. زائری کوچه های مدینه و سرای بی سرسرای بقیع را در صحن و سرای بارگاه تو تمرین باید کرد. بی زیارت حرم تو هیچ صاحبدلی «دل» رفتن ندارد به حرم بیبی بیحرم. به طواف «کوچه» رفتم به «بقیع» رَهم ندادند که تو در «حرم» چه کردی، که درون «خانه» آیی. تا خدا هست و خدایی میکند، تو صاحبخانه و کاشانه ات خانه هر بی خانه و صحن و سرایت باب بهشت پُر سکینه ای ست در بی سر و سامانی و سرگشتگی دل های از جنس بلور.
رامونا می گوید:
گریم گرفت...