دل آباد :: رسانه اهل دل

دل آباد، رسانه بی دل هایی ست که در به در، در پی دلدار اند.
خانه | اخبار | پیامک | کتاب | جزوه | اپلیکیشن | فیلم | صوت | ختم قرآن | عکس | گوشه‌نما | آرشیو | پیوندها | وبلاگ‌ها | همدلی در دل‌آباد
درباره ما | تماس با ما


امروز
یکی دیگر از روزهای خوب خداست


نیمه شب شرعی


| ارسال در «دل‌نوشت» توسط دل‌باخته .. ، در ساعت ۲۱:۲۴ روز چهارشنبه ۱۰ فروردين ۹۰ |


باید آماده می شدم مثل بعضی روزها که نماز مغرب را در مسجد قامت می بستیم بروم مسجد. اما پیش خودم می گویم نه. امروز که خانواده دارند می روند مهمانی، بنشینم کمی مطلب بنویسم. نشسته ام پشت لپ تاپ و فایل ها را زیر و رو می کنم. قدری این درایو و قدری آن درایو دیگر، لحظه ای درنگ می کنم، قدری به فکر فرو می روم، نه، از این فولدر به آن فولدر فرجی نیست. وقت اذان است و من برای رها شدن از خواندن نماز او وقت مغرب توجیه می سازم. ساعت هشت و سی و هشت دقیقه است. از درونم صدای التماس می آید، اما باز با بی اهمیتی از شنیدنش سر باز می زنم. دوباره به بازی و وقت گذارانی ام ادامه می دهم. اندکی درنگ، باز هم در فکر فرو می روم. غرق در فکر و خیال می شوم، یک لحظه حواسم سر جایش که می آید،ساعت را نگاه می کنم، نه و پنجاه و شش دقیقه شب است. کمی احساس ضعف و گرسنگی می کنم، آخر در این چند روزی که خانواده رفته بودند سفر، غذایی به آن صورت نخورده ام. بیشتر وعده ها را با تخم مرغ سر کرده بودم. حال از دیروز که از سفر برگشته اند به یمن عید دیدنی ها هنوز توفیق خوردن شام و ناهاری درست و حسابی را پیدا نکرده ام. می روم سمت  آشپزخانه و می گردم دنبال قوطی سوهانی که خودم خریده بودم از قم. داخل یخچال، داخل کابینت های پایین، کابینت های بالا، زیر کابینت های پایین، روی کابینت های بالا، داخل فر، داخل جانونی.. نه! مثل  اینکه نیست. نه از سوهان خبری هست و نه آجیل های عید.

 

یکبار دیگر می روم سراغ یخچال و جا میوه ای را باز می کنم، چیزی نظر را جلب می کند. نگاه که می کنم نمی فهمم چیست. خم می شوم و برمی دارم، آخ این که برگه (زردآلو) است. برمی دارم می آیم دوباره می نشینم پشت لپ تاپ. کمی کار می کنم، و همزمان یک برگه، دو برگه، سه، چهار برگه... نگاه می کنم به ساعت، ده و سی و پنج دقیقه است. صدای زنگ  خانه به صدا در می آید، می روم در را باز میکنم، خانواده برگشته اند از سفر. بر می گردم به اتاق. ندایی از درون توی گوشم می پیچد «بابا پاشو دیگه، خودت چند روز پیش سر داداشتو بردی، از بس که گفتی پاشو نماز بخون، نماز اول وقت...!؟ خودت یه نگاه به ساعت بنداز، ببین الان اول وقته یا آخر وقت؟!» سریعا بلند می شوم و می روم وضو می سازم و بر می گردم به اتاق. کامپیوتر را خاموش می کنم، اما لپ تاپ همچنان روشن می ماند.

 

«اللهُ اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم...، الحمد و لله رب العالـــــ...« بابا کی می خوای آدم بشی؟ صبح یه کم زودتر بلند شده بودی می رفتی پلیس +10 کارای معافیتت و تا آخر امروز تموم کرده بودی و نمی موند برا سال جدید....». سمع الله و لمن حمده، الله و اکبر.... بحول الله... بسم الله الرحمن الرحیم.... الحمدلله ربــــــ...«این همه عمر و سال های زندگی تو بخاطر  هیچ و پوچ به خاطر چی تلف کردی و آخرش هم اون شد و برگردن بهت اون جواب و بدن. اصلا ارزششو داشت؟». کذلک اللهُ ربنا...، اللهم الرزقنا...«راستی تو این دو روز که اومدم به داداش اینا سر نزدم ، سوهانشون و هم نبردم بدم، ببرم بدم بهشون، می ذارن سر سفره عید». الله و اکبر.. سبحن ربی العظیم و بـــ... انگشترم و چرا دستم نکردم؟ ببینی کجا گذاشتمش، نکنه افتاده باشه؟ خدایا کجا می تونه افتاده باشه... آهان یادم اومد، گذاشتمش تو ایوون. نه! بعد از اون ورداشتمش گذاشتم کنار بخاری...». بسم الله و بالله، الحمدلله اشهد ان لا الــ... «بابا این چه وقته نماز خوندنه؟ نگفتم نذار هیچ چیزی مانع نماز اول وقتت بشه؟ دیگه کی می خوای بهش عمل کنی؟ اصلا داری برا کی نماز می خونی؟ تو نماز به یاد  هر چی هستی به جز اون چیزی که باشی... ». سبحان الله والحمدلله و لا الــــ... «وای خدا نمایشگاه  فاطمیه رو چیکار باید کنم، چند روز بیشتر نمونده. باید تو این چند روز بشینم طرح غرفه ها و خونه و کوچه رو بریزم. اگر بچه ها همت نکنن چی؟ نکنه طرح ضایع بشه. برا همچین نمایشگاهی هماهنگی و همکاری منظمی نیاز داریم. از بچه های واحد خواهران هم اگه بتونیم تو چند غرفه کمک بگیرم خیلی خوب میشه. نه بابا، بعد میان میگن سید... لا اله الا الله! کلی باید به آدم و عالم جواب پس بدی، حالا حراست دانشگاه به کنار...». السلام و علیکَ ایها النبیّ و رحمة الله و برکاته، السلام و علینا و علی عباد الله الصالحین، السلام و علیکم و رحمة الله و برکاته...».

 

مهر را میبوسم و شرمنده و خجل می شوم از این عبادت نه و بلکه جنایت. دیگر دعایی در سجده بعد نماز نمی کنم. برمی خیزم ساعت را نگاه میاندازم 11:39 دقیقه است. خاک بر سرت با این نماز خواندنت. بمیری با این اینگونه نماز خواندن. نه وقت خواندن اش به آدمیزاد می ماند و نه طرز خواندنش. حیوانات هم در عباداتی که برایشان معین شده اینگونه نیستند. یک نگاهی به خودت بیانداز، چند سال است داری نماز می خوانی؟! چرا مثل آدم نمی توانی نماز بخوانی؟ چرا در نمازت خم آبروی «اغیار» بیامد در یاد؟ چرا حالتی رفت که ز محراب، درآمد فریاد؟! این بود آن حضور قلبی که می گفتی؟ این بود نتیجه آن ادعا هایت؟! همیشه وقتی چیزی گم می کنیم، وقتی نماز می خوانیم پیدایش می کنیم. اما ای کاش همانطور که گمشده های مادی را به لطف نماز پیدا می کنیم، گمشده های معنوی مان را هم در نماز می یافتیم. اصلا گاهی فکر می کنم به اینکه باید شروع کنم تمام نمازهایم را از اول قضا کنم!

 

* فاضل نظری

نظرات تأیید شده: (۴۷)                                   واکنش‌ها : موافقین ۰ مخالفین ۰

مسجد

نماز اول وقت

دانشگاه قم

متن ادبی

تعطیلات عید نوروز

دل نوشته

عید نوروز

او

نوروز

نماز

گمشده

نظرات  (۴۷)

۱۰ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۲۲

کاغذ و قلم می گوید:

می ترسم که با این همه ادعای بندگی آن روز خود را در جایگاه توهمی خویش نیابم
۱۰ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۳۱

رهرو می گوید:

و خدا مهربانتر است ..........
۱۰ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۳۲

رهرو می گوید:

نادر از زبانِ «مردی در تبعید ابدی»اش گفته بود :
« کویر سرشار از خداست » .
ومن اندیشیدم که ، آیا جنگل نیز سر شار از خداست ؟
و دیدم دستان برگها را که باد به قنوت بلند کرده بود،
و قامت ایستاده به نماز درختان را،
و شنیدم صدای جیر جیرکان تسبیح گوی را،
و ...
آری ، جنگل سراپا مشغول عبادت خداست ...
ومن ؟!...
۱۰ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۴۶

محمد! می گوید:

سلام
حرفهایت برایم آشناست,انگار از زبان خودم است!مانند اسم زیبایت.
برایم کمی عجیب است,نمیدانم چرا؟
دوست داشتی راه ارتباط را باز گذاشته ام عزیز!
منتظرتم
از اصفهان
۱۰ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۵۶

سعادتمند می گوید:

.
مبر از پینه ی پیشانی ِ من
گمان بر رتبه ی عرفانی ِ من
ز خاطر بردن ذکر سجود است،
دلیل ِ سجده ی طولانی ِ من
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۳۵

دانوش می گوید:

الهی
لا تکل نی الی نفس طرفت عین ابدا.....
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۰۳:۵۸

پرواز می گوید:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ
و بر خداوند عزیز و رحیم توکل کن!
الَّذِی یرَاکَ حِینَ تَقُومُ
همان کسی که تو را به هنگامی که (برای عبادت) برمی‌خیزی می‌بیند؛
وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ
و (نیز) حرکت تو را در میان سجده‌کنندگان!
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
اوست خدای شنوا و دانا.
«سوره ی الشعراء»
سجده کن و نزدیک شو
نترس از سجده کردن برای او
مبارزه آن کرد با خدا
که سجده نکرد
و امر خدا را مطیع نشد و
شیطان شد و رجیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۰۷:۲۵

مانا می گوید:

خیلی این لحظه ها رو چشیدیم اما
الهی کیف ادعوک و انا انا و کیف اقطع رجائی منک و انت انت
این دفعه دعای تو سجده اتونو میکردین مستجاب بود ها...
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۰۷:۵۹

زهیر می گوید:

آموختم در انتهای سفر
هر چه نزدیک تر به تو
آسمان آبی تر ...
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۰۱

زهیر می گوید:

باید از محشر گذشت
این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست
گوهر روشن دل ارکان جهانی دیگر است... (شهریار)
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۰۳

زهیر می گوید:

پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می‌گردم طواف خانه‌ات را
دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند ...
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانه‌های مرده با هم فرق دارند ...
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۳۱

پرواز می گوید:

خدا رحمت کند آیة الله بهجت را که می فرمود :
برای حضور قلب در نماز
به محض اینکه متوجه شدیم حضور داریم
از آن حال خارج نشویم.
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۳۲

یه نفری می گوید:

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
می دانی؟!!؟
می خواهم با نماز هایم مست شوم...
یعنی میشود؟!؟!
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۳۳

پرواز می گوید:

امام علی علیه السلام :
به آن چیزی که نا امیدی و امید نداری امیدوارتر باش از آنچه به آن امیدداری
زیرا
موسی (ع) رفت برای خانواده اش آتش تهیه کند
خداوند با او سخن گفت ،
ملکه سباء رفت نزد سلیمان تا بر سر کفر خود با او مصالحه کند
مسلمان بازگشت
و
ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند
مومن به او گشتند .
تحف العقول ص 207
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۰

پرواز می گوید:

حضرت آیة الله بهجت :
کسی که بداند هر که خدا را یاد کند
خدا همنشین اوست
احتیاج به هیچ وعظی ندارد.
۱۱ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۱۲

سعادت می گوید:

من نه به خاطر او سجده میکنم و نه به خاطر بهشت و جهنم...
نیاز به پرستش دارم...
نیاز به سجده کردن...
این نیاز من است...
بدون هیچ بندگی...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۴۶

حسین می گوید:

این نوشته ات قصه روزها و هفته ها و ماه ها و سال های ماست
خسته از یک تکرار..
خدا خودش کمکمون کنه
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۴۰

س.مهدی می گوید:

هرکی یه شعری رسونده مام برسونیم...
در نمازت شعر میخوانی و میرقصی دریغ/جای این عشق بازی ها گوشه ی محراب نیست...نیست...نیست...
بابا سید نیست! اخه تو چرا درست نمیشی سید...نیست...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۵۲

پرواز می گوید:

و باز هم می فرمود آیة الله بهجت که :
برای حال پیداکردن در نماز:
الف) در خارج از نماز گناه نکنیم.
ب) در هنگام نماز حصاری دور خود بکشیم تا غیر خدا داخل نشود.
ج) باید علم و عملتان از هم جلو نرود.
بشویم قد ِ عامل شدن به این ســِر نوشته هایش
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۱۹

دختر خورشید می گوید:

و من نیز گاهی حس میکنم باید از نو بخوانم تمام ِ نمازهای بیداری و غفلتم را
آری
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۴۰

سپهرا می گوید:

سلام سید می دانی با همه اینها که گفتی و همیشه حسش کرده ام و حضور قلب دلخواسته و اما نداشته ام را...
اما خدا بزرگتر از خواسته های حقیر ماست کریمتر است از اینکه نبخشد اما...
حق الناس را باید چاره کنیم نمی دانم چرا این روزها فکر می کنم گره کل عالم ان دنیا فقط همین حق الناس است ....
آنچه چاره ندارد...
ما را هم از دعا محروم نفرمایید...
یا علی
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۵۵

زهیر می گوید:

چرا نمی شود برای آن پست بالایی نطر گذاشت سید ...؟
بازش کن ...
دلم یک دنیا تنگ ِ روضه است ... می خواهم بخوانم برایت ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۱۵

زهیر می گوید:

روضه ی مادر که بماند توی گلو می شود ". . . " ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۱۵

زهیر می گوید:

گفته بودی در ...
داشتم کتاب برمی داشتم
در را که بستم
دستم
ماند
لای در
...
هنوز از دردش یک دستی می نویسم ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۱۸

زهیر می گوید:

پست را حذف کردی ... حرف های دلت را چه ...؟
درد ش را چه...؟
در نساخته ات را چه ... ؟
خوابت را چه ...؟
گریه اش را چه ...؟
آب را چه ...؟
تشنگی را چه ...؟
بی خوابی را چه ...؟
اذان را چه ...؟
پست را حذف کردی ... دل داغدار ما را چه ...؟
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۱

زهیر می گوید:

باشد ... تو حذفش کردی و نخواندی ... من می خوانم ...
بسم الله ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۲

زهیر می گوید:

ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۲

زهیر می گوید:

با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۳

زهیر می گوید:

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند
یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند
در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۳

زهیر می گوید:

مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۳

زهیر می گوید:

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند
زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۴

زهیر می گوید:

حسن بیاتانی
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۴

زهیر می گوید:

باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...
گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۴

زهیر می گوید:

ا بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۵

زهیر می گوید:

بر مادرمان ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۵

زهیر می گوید:

آمده بود برای علی بسوزد
و معجزه این بود که ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۵

زهیر می گوید:

آتش ...
۱۲ فروردين ۹۰ ، ۱۶:۳۵

زهیر می گوید:

سرد نشد ...
۱۴ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۲۳

گمنام می گوید:

انگار نماز ما را بازگو میکردید!
جایی خوندم تلاوت آیه الکرسی بعد از نماز موجب قبولی نماز میشه
۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۵۵

زینب سادات√ می گوید:

شاید باید یک نفر غیر از خودمان نمازهای مان را قضا کند ! ما که همینیم که هستیم . آدم بودیم نماز ادای مان این نبود !
۱۸ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۲۶

پرواز می گوید:

شهید سید مرتضی آوینی :
نماز انسان را به خلیفة اللهی می‌رساند.
۲۳ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۳۳

ایرانی می گوید:

معمولا جایی ادرس نمیذارم و کسی رو لینک نمیکنم...ولی دلم نمیاد اینجا رو نخونم..افرین....افرین....افرین....
۲۷ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۲

تکتم می گوید:

خیلی جالبه، من همیشه فکر می کردم آدمایی که ظاهر مذهبی دارن
اینطور کارهاشون رو مخفی میکنن اما.........
انگار شما متفاوتی..
إیول
یک خانم نامتشخص
۳۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۳:۴۷

منم- خودمم می گوید:

هنر آنست که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت
و مبدا و منشا حیات آنانند که اینچنین مردند...
به یاد سید مرتضی ...
مفتخرم که لینکتون کردم.
افتخار بدید خوشحال میشم
۰۹ خرداد ۹۰ ، ۱۱:۰۹

سائل می گوید:

خدایا توفیقات ما را روز افزون کن
۰۱ تیر ۹۰ ، ۱۲:۱۹

پروانه از... می گوید:

چه ملموس! نمازای من بود دقیقا!کلی خندیدم.
۰۶ تیر ۹۰ ، ۰۲:۱۸

عمران می گوید:

در نماز گمشده ها پیدا می شود
باید سعی کرد گمشده اصلی را پیدا کرد.
---- حاج آقا دولابی » ------

ارسال دل‌گویه ها:

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

- لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.
- از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.
- لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد، در غیر اینصورت می‌توانید از قسمت تماس با ما استفاده نمایید.

بلاگرهای بیان لطفا برای ارسال نظر و یا رأی‌دهی به مطالب روی گزینه «وارد شوید» در کادر پایین کلیک کنید تا مجبور نشوید نام و آدرستان را مجددا بصورت دستی وارد کنید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی