در آسمان عشق، خورشید در فراق ماه از این چرخش های بیهوده داشت خسته می شد که فرشتگان مژده اجلال نزولت را دادند. آمدی از بهشت که جمع قمر های منظومه عصمت جمع تر شود. قبل از تو خورشید دلیل موجهی برای چرخش نداشت. آمدی تا یکبار دیگر آسمان به زمین نزدیک تر و خورشید به ماه مشتاق تر شود. آمدی که جای خالی خود را در گهواره آغوش مسیح پر کنی، که جای خالی مادر را در مدینه ی دل غریبان پر کردی. آمدی که بلا گردان برادر باشی و زینبوار دور سرش بگردی که معصومه شدی. سرمشق «آب، بابا»ی تو ذکر«زهرا» و «علی» بود. زینب بود، همو که تو را درس استقامت داد، زینب بود کسی که عشق برادر را برای تو تفسیر کرد. بند دل موسا شدی و قرار دل عیسا. با هر نفست، لبخند بر لب انیس النفوس جاری شد و آیه های عشق بر لبان تو شکوفه زد. با هر قدم معصومانه ات، قند در دل رضا آب شد و «لاحول ولا قوة الا بالله» ذکر لبانش شد و آیه «وان یکاد...» از لبش نیفتاد. که عمر گل محمدی کوتاه است، چرا که فاطمه ها خیلی زود چشم می خورند.
از حُسن تو همین بس که کریمه هستی و بخشنده ترین. ای منشور مهربانی و ای انعکاس زیبایی ها. تو چون آینه ای هستی که در برابر فاطمه است، که هر چه که از تو منعکس می شود، «فاطمه» است. در منظومه شمسی طاها، زینب در مدار عشق، صبح و شام در طواف حسین است و تو در این میان، نزدیک ترین و بی گمان درخشنده ترین قمر در مدار مادری... و از بس که «فاطمه» ای، این دل می خواهد «مادر» صدایت کند. آخر چه کنیم که هر گاه گرد غربت بر سرمان نشست و درد یتیمی صورتمان را سرخ کرد؛ آن موسم که دلتنگی به سراغ سینه مان آمد و دلمان هوایی شد، وقتی گفتیم «مادر»، در جوابمان گفتند: «عمه!»؛ و هر زمان که بهانه ی مادر گرفتیم و پرسیدیم که «مادر کجاست؟» انگشت اشاره را به سمت بارگاه تو دراز کردند و مزار تو را نشانمان دادند. و چون که عاشقی عزم سفر سوی کوی مادر کرد و مسیر سفر به مدینه را پرسید، راه قم را نشان او دادند که این جاده تو را به مراد دلت می رساند. و نشان به آن نشان که راه مدینه از قم می گذرد.
مدینه بعد از ناله های فاطمه، تاریک و بی چشم و چراغ بود. سر آسمان داشت سیاهی می رفت، بس که این کوچه ها تنگ بود و دل مردمان زمانه هر روز بد تر از دیروز، سنگ تر می شد. در روزگار یتیمی، برای بی خبران از کوی یار، همان گل یاس بی خار، نشانه ای عاشقانه شدی. آمدی و با نامت بهانه دست عاشقان دادی و با نشانت، یتیمان غمزده را از بی خبری و بی سروسامانی در آوردی. از راه دوری رسیدی ای صاحب قبه نور، تا که چشمان نابینا و کور ما، به عطر حضور فاطمی ات بینا شود. مگر به صفای قدوم تو، هوای این شهر ماتمزده معطر و به نور حضور تو، چشمان بی سوی مدینه روشن شود. و الا مدینه بعد از مادر، جای ماندن نیست. که مدینه هنوز هم که هنوز است، از روی همچون ماه رسول، شرمگین است. که هر کدام از مردمانش بدهکار سلامی هستند به علی. که انبوهی از ساکنینش در انتظار آتش پر اندوهی هستند که به جرم سوزاندن دلی بیدار و خشکاندن گلی بی خار، فرا می خواند آنها را.
شهری که دیوار به دیوار کوچه هایش، مثنوی مصیبات مادر نقش بسته است و برگ برگ خشکیده کوچه باغش، ورق های دفتر خاطرات لبریز از الم و محن حسن است. و ابرهای آسمان شهر، در حسرت اشک هایی هستند که در لحظه وداع حسین، از دیده سرازیر نکردند. و هوای پر غبار پراکنده در فضای شهر، آکنده است از نفس های پر آه زینب. به قم بیا که مدینه بعد از مادر، جای ماندن نیست. به قم بیا که زیر لوای قیومیت پر از مهر تو، دل عاشقان، مقیم تو شود. به قم بیا که «قم مرکز شیعیان است». به قم بیا که مردمانی همیشه منتظر دارد. به قم بیا که بام خانه هایش جای سنگ و کلوخ، پر است از غنچه های گل و گلبرگ های معطر. به قم بیا که مردم، در این کوچه های باریک و تاریک و کاهگل شهر، دلشان از بی مادری، بریان است. به قم بیا، به قم بیا، به قم بیا اما، این بار از راه «ساوه» میا...
که ساوه سر می شکند دیوارش. که ساوه برای تو همان شام و کوفه است که قسمت زینب شد. نمی دانم، شاید اگر تو هم به وصل برادر می رسیدی، دوباره باید در قتلگاه - همچون زینب - زیبایی می دیدی. دوباره بی سری سرنوشت رضا بود و اسارت سرنوشت معصومه اش، دوباره خیزران سهم رضا بود و تازیانه سهم معصومه اش. آری اصلا خوب شد که همینجا و در همین قم، قصه خون جگری، مُهر پایان خورد که دوباره در سرزمین غربت، منظومه غمناک دیگری سروده و خشت بنای کربُ بلای دومی نهاده نشد.
نظرات تأیید شده: (۳)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۳) واکنشها :
000 می گوید:
پاسخ دلباخته :
متشکر و ممنون از لطف شما