خودم را
می زنم به آن راه،
افسوس..
به «تو» ختم می شوند،
انتهای تمام راه ها
خودم را
می زنم به آن راه،
افسوس..
به «تو» ختم می شوند،
انتهای تمام راه ها
می آیی
و می روی بی صدا
غافل از رد پایت [...]
جوانه می زنی و
شکوفه می دهی و
گرم می شوی و
گرم می کنی و
رنگ و بوی عشق می گیری و [...]
چرا فرار
چرا چتر؟
تنها آدم های آهنی
در باران زنگ می زنند! [...]
خدایا!
رها کن مؤمنان را،
خودم چوپانانه
نازت را می خرم. [...]
چشمانت پائیز
دستانت زمستان
عطر تنت مجذور بهار.
آغوش تو
سه ماه تعطیل است! [...]
تو زیباتر از...
نیستی!
و من«او» تر از...
لحظه ای که ترکم کردی؛
چشم های خوبی با هم داشتیم [...]
ای اهل اسلام،
ایمان بیاورید! [...]
گاهی آدم برفی،
نیاز به «بودن» پیدا می کند.
آسمان دلرحم است،
برف می بارد. [...]
وقتی دوستم داری
و نمی گویی؛
کور که نیستم،
می بینم!
و البته [...]
یک مُشت گندم
یک دسته کبوتر جلد
یک حرم
یک هیچ! [...]
از دست چشم هات
گریختم؛
پا پس نخواهم کشید،
از فاصله! [...]
رسیدن یا نرسیدن
مسئله این است؛
همیشه «رسیدن» خوب نیست،
گاهی دیر رسیدن
و گاهی [...]
وقتی می گفتی: «دوستت دارم»
سکوت می کردم
حالا مدتهاست
ساکتم نکرده ای [...]
من مستم از آن چشم اهورایی ات ای عشق
مفتون شدم از اینهمه زیبایی ات ای عشق
هو گویم و گرد سر تو چرخم و هر دم
حیران شوم از پاکی و یکتایی ات ای عشق [...]
از داعیه برتری ات خسته شدم
از اینهمه خوش باوری ات خسته شدم
یک بار بیا حرف مرا گـوش بـده
از رنگ گل روسری ات، خسته شدم [...]