مراسم تعویض پرچم گنبد حرم امام حسین (ع)
.: برای مشاهده و دانلود دل نما روی ادامه مطلب کلیک کنید :.
مراسم تعویض پرچم گنبد حرم امام حسین (ع)
.: برای مشاهده و دانلود دل نما روی ادامه مطلب کلیک کنید :.
من چه سبزم امروز...
حسم؟ حال تازه داماد فرخندهای را دارم که هفتهها و ماههاست که بی سروصدا و در بیخبری اطرافیان، خانهای را برای زندگی آماده میکند. گلپسری که هر روز بعد از فراغت از کار با چنان ذوقی از سر کار راه میافتد و این مسیر تازه عادت کرده را طی میکند تا به خانه سرنوشت اش برسد. حس جوانی را دارم که هر روز بسمالله میگوید و کلید میاندازد و به محض ورود به خانه، چشمانش را می بندد و پشت در
همیشه وقتی بعد از مدتی طولانی به خانه برمیگردی، یک عالمه حرف و خاطره برای گفتن داری. آنجا که همه اهل خانه سراپا شوق و گوش اند و همه بی تابند که تو بگویی و آنها بشنوند. تو اما نمیدانی از این همه روزهای رنگارنگ، از آن همه اتفاق تلخ و شیرین، از تمام آن حادثههای جور و واجور کدام را اول بگویی. میدانی؟ حس میکنم که آن وسط همیشه یکی پیدا میشود که
لا یبصرون، حوصله شرح آیه نیست...
و تنها خداست که هر صبح
از نشان دادن خورشیدش
به آن ها که اهل دیدن هم نیستند،
هرگز خسته نمی شود.
با این خدا زندگی کن!
.: برای مشاهده و دانلود دل نما روی ادامه مطلب کلیک کنید :.
دیروز شمردم دیدم
در گوشه گوشه باغچهمان
پنجاه بوته نرگس داریم
می بینی؟
باور کن
حیف است این همه سال
یک عمر
از آن سر عشق
سفر کردیم به سوی معشوق
غافل از آنکه
عشق را
بگذار بهشتی بمانم!
یک دانه سیب
یک خوشه گندم
یا چند شاخه مریم؛
این بار [...]
فرداست که چشم باز کنی،
و آن شکننده ترین را
- که امانت بود -
روی خاک پیدا کنی؛
من رفتم! [...]
بسیار گشته ام بین لغات
تا به یقین رسیدم که «عشق»
تنها یک قافیه دارد،
آن هم حوالی «دمشق» است! [...]
گاهی در زندگی
وقتی متوجه می شوی
که از تمام تسبیح
یک رشته نخ مانده
توی دستت! [...]
قم برای من یعنی «تو» و «تو» برای من یعنی تمام زندگی...
بی حوصله ایستاده بودم کنار جاده و این بار منتظر هیچ اتفاقی نبودم. هوا از گرمی به آتش می مانست. مسافر بودم و طبق عادت، سرم پایین بود. مثل همیشه در بی خبری بودم که ناگاه، با یک نگاه سرنوشتمان به هم گره خورد. لبخندت از دور دلبری می کرد. آرام صدایم کردی و من، با سری پایین و رویی خجل آمدم کنارت. عشقی عجیب بین ما جوانه زده بود و پای شعر در میان آمد. شاعرت شدم. غزل، مثنوی، سپید [...]
هر وقت که گذرم به سوی حرم می افتد، تمام عشق من این است که پیش پای شما، زل بزنم به زمین و برانداز کنم پستی - بلندی سنگفرش های لطیف حرم را. و اول از همه، احوال تکه سنگ ها و سنگ ریزه ها را جویا شوم. بعد از آن وجب کنم طول و عرض کاشی ها را. و بعد با فیروزه ها [...]
هنوز یک روز نگذشته از شبی که کنار پنجره، پشت میز نشسته بودم و کتاب ها را باز کرده بودم و یک طرف میز، کتاب «روانشناسی رشد» و طرف دیگر، «انسان شناسی در اسلام» بود و من در لابلای کاغذ ها و نظریات «اریکسون» و «کُلبرگ» و «پیاژه» و «بُرونر»، برای خود می نوشتم که صدای برخورد قطرات آب با زمین، تمام حواسم را به خود جلب کرد. آخر در این روزهای پر از شراره و در تنفس این هوای پر هُرم انگار [...]
گفت: دورت بگردم
گفتم: گشتم نبود
نگرد، نیست! [...]
عشق من ماضی بود
وصل تو مضارع
دریغا که من
حال استمراری می خواستم [...]
از خواب بیدار که می شوم. چشم هایم هنوز نیمه بازند و اتاق هم نیمه تاریک. آدم از خواب که بیدار می شود، از فرط ناهشیاری، نه حرف ها را خوب می فهمد و نه پیام های گوشی را. این بار اما داستان فرق می کند. رنگ و بوی هوای باران خورده را خوب می شناسم. بی آنکه نگاهی به پنجره داشته باشم، حس می کنم هوا بارانی ست. آرام می روم پشت پنجره، نگاه می کنم. خبری از غباری نیست. تا چشم کار می کند، زمین را پر کرده آسمان، از بغضی که دیگر خبری از آن نیست. مگر [...]