از دست چشم هات
گریختم؛
پا پس نخواهم کشید،
از فاصله! [...]
از دست چشم هات
گریختم؛
پا پس نخواهم کشید،
از فاصله! [...]
پنج و بیست دقیقه صبح سه شنبه بیست و هفتمین روز مهر ماه بود. اتوبوس - در اختیار- دانشگاه قم، این بار هم مثل همیشه مقصدش پل حجتیه بود. اما این بار قصه اش خیلی فرق می کرد. اینبار همه مسافران اتوبوس دانشگاه نیتشان دیدار و مقصدشان میدان آستانه بود. هنوز خبری از خورشید نبود و همه از بس که غمگین از غیبت حضرت نور و طولانی شدن ظهور بودند، مشتاقانه منتظر طلوع مانده بودند [...]
رسیدن یا نرسیدن
مسئله این است؛
همیشه «رسیدن» خوب نیست،
گاهی دیر رسیدن
و گاهی [...]
بی مقداران
گر قدر می دانستند غدیرت را،
دیگر
عاشورایی مـُقدّر نمی شد! [...]
وقتی می گفتی: «دوستت دارم»
سکوت می کردم
حالا مدتهاست
ساکتم نکرده ای [...]
من مستم از آن چشم اهورایی ات ای عشق
مفتون شدم از اینهمه زیبایی ات ای عشق
هو گویم و گرد سر تو چرخم و هر دم
حیران شوم از پاکی و یکتایی ات ای عشق [...]
از داعیه برتری ات خسته شدم
از اینهمه خوش باوری ات خسته شدم
یک بار بیا حرف مرا گـوش بـده
از رنگ گل روسری ات، خسته شدم [...]
کشتی شکست خورده طوفانم ای غزل
از غـمــزه نـگــاه تـو ویــرانـم ای غــزل
از بـام چـشم هـای تو افـتـانـم و ولی
دستی به درب خانه و خیزانم ای غزل [...]