به تعداد زخم های کاری که بر تن این پیکر مطهر نشسته است، می شمارم سال های سربلندی را. سی و سه سال است که جوانمردان این سرزمین با خون خود نگذاشته اند که مُهر سرخ رنگ «آری» در برگه های رأی دلمان به «جمهوری اسلامی» خشک شود. سی و سه سال است که این ملت با شعار «هیهات من الذلة» پای آرمان های الهی و انسانی امام ایستاده اند. سی و سه سال است که هر روز ضربه ای سخت تر از گذشته خورده ایم اما، باز از هم نپاشیده ایم. سی و سه سال است که دشمن آرمان های این نظام، با حربه های تحریم و جنگ و فتنه های رنگارنگ نتوانسته چرخ انقلاب را از حرکت بیندازند. اما ما با دستانی خالی، در برابر تمام عداوت ها و خصومت های دنیای اسکتبار مقاومت کرده ایم و برقراریم به پشتوانه ایثار آن هایی که آزادگی را بر ذلت و خواری ترجیح دادند.
در تمام این سال ها ما بیش از آنکه به برد و قدرت تخریب موشک ها و قدرت شناسایی رادارهای مان بنازیم، به درایت رهبری و به قدرت ایمان و روحیه جهادی و ایثار رزمنده ها و شهدایمان مفتخریم. شهدایی که «حیّ» اند و «عند ربهم یرزقون»اند و خیر و برکات حضور و ظهورشان، «ماتأخّر» به ما می رسد. و براستی همه می دانیم آنچه کشور ما را از گزند هجوم بیگانگان ایمن نگه داشته است، قدرت نظامی نیست. چرا که اگر بقای حکومتی به شمار عدوات و تعداد نفرات و انبار های مهمات باشد، عراق بعثی صدام، از اینها خوبتر و بیشتر را داشت، اما آنچه که صدامیان نداشتند و ما داریم و دلیل ایستادگی ماست، جهاد و شهادت است. تا جهاد و شهادت طلبی در این کشور ارزش باشد، زانوی فریاد ما در برابر مستکبرین، لرز ذلت نخواهد گرفت و کمر همت مان در پیش پای ظالمان خمیده نخواهد شد. این مملکت با شهادت است که زنده مانده است. و الا اگر مردمان این دیار در دانشگاه جنگ، سر کلاس های معرفت نفس شاگردان روح الله، واحد های عملی ایثار و شهادت را پاس نمی کردند، ما با همسایه های شرقی و شمالی و جنوبی مان چه تفاوت داشتیم؟ آنوقت شهیدان اگر نبودند، ایران هم مثل افغانستان و هندوستان، آکنده از فغان بود و اندوهستان می شد.
شهدا گل سرسبد این انقلابند. تنها در بوستان ها و پارک های شهرداری ست که «گل روی شاخه زیباست». در کوچه باغ انقلاب، هر چه پرپر تر شوی، زیباتر خواهی بود. و آن گل ها که معطر و زیباتر بودند را روح خدا برای خدا دستچین کرد. اما ای شقایق های معطر، نکند بین ما و شما حصار بیگانگی کشیده شود و جدایی بیفتد. نکند ما با دست خود، میان شما و خود حجاب ایجاد کنیم. آخر در این سیستم آموزشی فرسایشی که نخبه پرور است و عبد پرور نیست، سقف درک ما، حوالی کاغذپاره ای به نام مدرک بنا شده. چارچوب فهم ما، خلاصه در جزوه و چند کتاب های درسی ست. آری ما کاغذگرا شده ایم. ما قبرستان نشینان عادات، داریم در گورستان «علوم غریبه» بیگانگان جان می کنیم. همان روزی که در جنگ تحمیلی نوین، در مسیر تحصیلات تکمیلی، مدرک را به جای درک قبولاندند به ما، در آزمون تعلیمات تبصیری مردود و در دوره بصیرت مقدماتی مشروط شدیم. چند سالی می شود که در این کنکور وانفسا، ضریب اخلاص تنزل پیدا کرده و ضریب ناخالصی بالا رفته است. استادسرای دانشگاه های ما پُر است از اساتید فیزیک و شیمی و ریاضی و حقوق و فلسفه و جامعه شناسی ادبیات و روان شناسی. اما باور کنید چند سالی می شود که ما مربی پرواز نداریم اینجا. ای سبک بالان عاشق، قسم به اوج آسمان که سقف پرواز ما دارد فرو می ریزد.
افسوس که ما کنکور سراسری مادیات را جدی گرفتیم و آفت نفسانیات را، سرسری. و اینگونه شد که ساقه شهپرهای بلندپروازی ما را ملخ بی خیالی خورده است. آنچنان که بال پرواز داریم، اما نای پریدن نه. میل رفتن داریم، اما پای رفتن نه. بیایید تا دو واحد درس شهادت را به سر فصل های دانشگاهی وزارت قلوب اضافه کنید. داریم به موعد مقرر نزدیک می شویم. راستی چند تکبیر تا فتح الفتوح آخر باقی ست؟ باید مهیای سفری پرخطر شویم، اما چمدان تجربه مان خالی ست. کوله بار عمل مان پر است از سوراخ های ریز و درشت. اصلا یادمان رفت که توشه برداریم. پرونده اعمالمان سیاه رنگ است. ما راه بلد می خواهیم. بیایید که بی شما در این ماه ها، تشخیص راه از چاه دشوار است. این پیچ بزرگ تاریخی، خیلی پر پیچ و خم است انگار. «طی این مرحله بی همرهی خضر» نتوان. شما که آشنایید به این راه و یکبار با سر رفته اید این مسیر پر خطر را و بی سر برگشته اید، بیایید دستگیر مان شوید در این راه.
بی هوا و بی «حوّا» هوس گندم به سرمان زده. پیش از آنکه در سلف سرویس وسوسه ها، ویار وعده «گندم» کنیم، غذای روحمان را بیاورید. بیایید دستمان را بگیرید، قبل از آنکه با لبخند فاسد یک سیب، ما را از بهشت آرمان هایمان بیرون کنند. آلودگی بیداد می کند در این زمانه. روزگار لیاقت طلوع خورشید را ندارد هنوز. آه که چه لحظه های سختی بر ما می گذرد در غروب تلخ آدینه ها. چه دلِ خوشی داشت سهراب که گفت: «دل خوشی ها کم نیست». ما اما دلمان تنها به ماه خوش است در این شب ها. هوای شهر آنقدر مملو از هوس است که نفس بند می آید این روزها، که یک نفَس نه چندان عمیق هم برای از پا درآمدن کافی ست. آسمان شب ما بس که لبریز از آلودگی نوری ست، ظلمانی شده این شب ها. ای ستاره های پر نور به طور رفته؛ سیاه چاله های کذایی دارند می بلعند کورسوی نور وجود ما را. به دادمان برسید تا کار از کار نگذشته. بیایید تا شب نشده مجلس ما را منور کنید.
از دور صدای قافله ای می آید. صدای صوت و لحن قدم هایتان چقدر دلپذیر و شیواست. چیزی نمانده بود که از دوری تان، سرطان یأس بگیریم و از نا امیدی بمیریم اگر به این زودی ها نمی آمدید. خوشا به سعادتتان عاشق ها. چه آدم ها که این روزها اسماً عاشق اند و رسماً آینه دق اند. خوشا به حال و روزتان شقایق ها. چه آدم هایی که نامشان شقایق است و دست و نگاهشان پر از خار است این روزها. اما این شما بودید که ثابت کردید در پرتو نور ولایت، شقایق نیز همچون گل یاس و نرگس، بی خار است. عاشق و معشوق آنقدر با یکدیگر خو می گیرند که شبیه هم می شوند. چقدر شبیه حسین شده اید. عمری برای غریب مادر اشکتان جاری بود، حالا خودتان نیز همچون حسین، غریب مادرید. شما هم مثل او دور از سایه سار نگاه خواهرید. اما هرچه باشد، برای شما کفن کنار گذاشته اند. از این کفن هایی که به تن می کنید، پیش حسین شرم نکنید. آخر این همه استخوان پاره را چگونه می شود جمع کرد یکجا. چقدر اربا اربا شده اید. نکند باز می خواهید بگوییم «جوانان بنی هاشم..» بیایند؟ آخر جسمی که «اربا اربا»ست را یا باید بین عبا گذاشت، یا کفن پیچ کرد. شما علی اکبرهای خمینی هستید و ما علی اکبر های خامنه ای. جوانان بنی انقلاب بیایید تشییع جنازه. احتیاجی به عبا نیست، برای این شقایق ها، کفن و تابوت آماده است. نگران مراسم استقبال نباشید. راحت باشید بچه ها، غریبی نکنید. آستین بغض ها را از دهان دربیاورید. بلند گریه کنید. اینجا که مدینه نیست که برای گریه وقت تعیین کنند. اینجا که شام نیست که مزد ناله هایت در عین گرسنگی و تشنگی «تبق» باشد و قصه شباهنگامش جگر سوز باشد. خیالتان جمع باشد، از بابت استقبال های آنچنانی! اینجا بام خانه ها پر از غنچه های اشتیاق است و از گلبرگ مژگان چشم ها گلاب اشک، افشان است. اینجا خبری از سنگ و کلوخ نیست. آه که لهجه آمدن شما، خم ابروی فاطمیه را گره می زند به زلف سیاه محرم.
کنترل برنامه های شما، دست سلاله فاطمه بود. همان کسی که از تمامی اهالی خمین، «خمینی» تر بود. شما از کانال «کمیل» رفتید و از حوض «کوثر» آمدید. در غدیر، سربند یا زهرا بستید و در محرم با سربند یا مهدی آمدید. به عشق زهرا گم شدید و با ذکر یا زهرا پیدا شدید. در فاطمیه بی پلاک رفتید و در محرم چاک چاک آمدید. در غم حضرت روح، مثل نوح رفتید و در وصال حضرت ماه، بی آه آمدید. زیاد رفتید و کم آمدید. علی اکبر رفتید و علی اصغر آمدید. مشروح رفتید و مختصر آمدید. با لباس خاکی رفتید و با قنداقه آمدید. زمینی رفتید و آسمانی آمدید. خاکی رفتید و افلاکی آمدید. زیر خاک رفتید و روی دست ها آمدید. با سر رفتید و بی سر آمدید، غنچه رفتید و پرپر آمدید. تشنه رفتید و سیراب آمدید. بی جان رفتید و زنده آمدید. بی بال رفتید و پرنده آمدید. بعد از این همه سال انتظار بالاخره آمدید. خیلی خوش آمدید و صفا آوردید. قدم منت روی دیده ما نهادید. محفل حقیرانه ما را منور کردید. چقدر دیر آمدید، ولی خوب موقعی آمدید. چقدر مادرتان دوست داشته شما را که هنوز سفره - محرّم - پهن است. بیایید دور هم بنشینیم. بیایید تا هم سفره شویم پیش ارباب. شما که نبودید ما هرچه پرخوری کردیم، روحمان بیشتر گرسنه شد. بیایید از حسین دو لقمه معرفت و یک پیاله شهادت بگیرید برای ما.
تشییع و تدفین دو شهید گمنام در دانشگاه قم
نظرات تأیید شده: (۳۹)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۳۹) واکنشها :
زهرا می گوید:
پاسخ دلباخته :
السلام علیک با اباعبدالله