در میان هفته ها و روزها و ساعت های من، حرف ها و اتفاقاتی ست که تا بوده به راحتی از کنارشان گذشته ام و هیچوقت به رشته تحریر در نیامده است. حرف هایی که گاهی همچون آهن گداخته ای بوده اند که با فروخوردن بی صدای آن ها، یکه و تنها درجه جگرسوزی شان را به عینه دیده و از عمق وجود چشیده ام تمام زجر آن ها را. نگاه به دل نوشت های طولانی ام نکنید، در دل من هم حرف هایی هست که گاهی به یک خط نرسیده – مثل یک بغض ناتمام و کال- فروخورده می شود و قبل از آنکه به سرانجام رسد، به یک نقطه کوچک اشک آلود ختم می شود.
گاهی از ننوشتن این همه حرف به اشتراک گذاشته نشده و مانده روی دلم، احساس سنگینی و خفگی به من دست می دهد. آنوقت است که مدت ها می افتم در پیله ننوشتن، و مترصد رسیدن لحظه ای هستم که این بختک بدریخت از سینه سنگین شده قلمم برخیزد تا مگر نفسی تازه کنم. گاهی دلم لک می زند، برای نوشتن یک پاراگراف کوتاه از حرف های ساده و بی ملاحظه و بی تکلف از روزمرگی های زندگی. یا در پی یافتن راهی هستم برای بیان باورها و کشف ها و دریافت ها و مشاهده های اتفاقات ظریف و کوتاهی که هر روز برای دلم پیش می آید.
چند ماهی می شود که یک مسئله را فهمیده ام. اینکه من به هیچ عنوان یک وبلاگ نویس نیستم. چندان عجیب نیست درک این جمله از زبان کسی که حتی کوتاه ترین متن های خود را توی نرم افزار ویرایش متن وُرد نوشته است نه در ویرایشگر متن میزکار وبلاگ. کسی که سال هاست بیشتر ادای نویسنده ها را درآورده است تا یک وبلاگ نویس حرفه ای. تا امروز این موضوع به اعتراف خود نویسنده، حسرت روز افزون دلی شده که گاهی می خواهد احساس خالص خود را بدون هیچ روتوش و تیونی در لابلای این خطوط طولانی و در حضور این همه کلمه سربی - که میان این صفحه سفید مجازی حاضرند - بروز دهد.
مینی مال، گاه نوشت، دلانه، نوت، یا هر اسمی که بشود روی این نوشته های مجمل و خودمانی ساده گذاشت، فرقی نمی کند. مهم این است که جایش همین جاست، همین گوشه دنج و خلوت دلانه. یعنی آنچه که عموم کاربران اینترنت در قالب نوت توی نمایه های خود در شبکه های اجتماعی قرار می دهند، من با عنوان دلانه در این صفحه دلانه ها قرار خواهم داد.
مدت ها می شود که دلم در حسرت اینچنین کنجی بود، برای روایت بی رنگ حوادث و مشاهده ها و رویدادهای پیرامون. جایی که تنها نقش راوی را بازی کنم، نه نقش قاضی را. این شد که ایده دلانه ها در این چند روز اخیر به ذهنم خطور کرد. چندی بود که به این گمان بودم که اگر امروز روزی ننویسم این دلانه ها را، شاید دیگر فرصتی بعد از این برای نوشتن آن ها نمانده باشد. چرا که همیشه ناگهان زود دیر می شود.
اینجا مفر باریکی ست برای پیله های ضخیم احساس من. من شاید رسم پروانگی را ندانم. و ندانم که با یک پیله بدترکیب و بدبافت چگونه باید رفتار کرد تا به تار و پود ابریشمی طبیعت بر نخورد! اما می دانم گاهی برای اینکه به خود کمک کنیم، باید دست از سکوت برداریم و در دستگاه حجاز صدا بزنیم آیه روشن حقیقت را؛ تا همای سعادت قدم رنجه کند و پای بر سرنوشت دلمان بگذارد.
تکمله: صفحه دلانه های دل آباد از امروز آغاز به کار کرد.
فاطمه ... می گوید:
وبلاگ از یک جایی به بعد حکم دفتر انشایی را پیدا می کند که موضوع دلخواه است اما مستمع و خواننده دارد ... دستی هم که به قلم آشنا شد ، نمی تواند حرف دل را کنار بزند ...
پاسخ دلباخته :
سلام علیکم بما صبرتم