در هفته ای که گذشت بیشتر از هر چیز درگیر ثبت نام و اسکان اخوی کوچک در دانشگاه بودم. سوم مهر بود، روزی که عازم تهران شدیم و رفتیم که خوابگاه را تحویل بگیرد. حمل دو چمدان نسبتن سنگین و یک ساک و یک کیف لپ تاپ، آنچنان خسته ام کرده بود که به محض رسیدن و جابجا کردن وسایل اخوی در اتاق، روی زمین دراز کشیدم و خوابم برد. از خواب که بیدار شدم، قدری برای اخوی و هم اتاقی هایش از شرایط زندگی دانشجویی و خوابگاهی و وضعیت زندگی در تهران و شرایط [...]