مثل همیشه بی خبر آمد و سلام کرد و من هم با خنده ای سلام دادم. از تجوید خنده هایش اما مشخص بود که دلش گرفته. مثل گاهی که خیلی دلش می گرفت و عطر گرفتگی در نفس هایش استشمام می شد. با تمام این اوصاف و با همه پرحرفی هایش، برخلاف همیشه اینبار اما حرف خاصی نداشت. آمده بود سلامی عرض کند و حالم را جویا شود. مثل اینکه این بار آمده بود سکوت کند تمام [...]
