سحر که قرآن میخواندم، رسیدم به ابتدای سوره مبارکه قصص. آیات هفت و هشت این سوره مبارکه اشاره ای اجمالی به داستان مادر حضرت موسی «علی نبینا و آله و علیهم السلام» دارد. همان داستان به دریا انداختن کودک در پرتو توکل مطلق به پروردگار. واقعهای که همیشه با نگاه کلیشهای در ذهنمان ثبت شده، و مع الاسف شاید هیچگاه قدری عمیقتر جزئیات آن را ندیده و کیفیت آن را حلاجی نکردهایم.
اینکه آدمی باید به چه درجهای از مقام تفویض رسیده باشد که طفل عزیزتر از جانش را به واسطه پیامی، داخل سبد بگذارد و با توکل به پرورگار و وعده حق او، کودک خود را به امواج دریا امانت دهد. حال وقتی قدری عینیتر و خارج از فضای داستان و قصه به این ماجرا نگاه کنی، شاید با لطف او به سطح بالاتری از مقام توکل و تفویض ورود پیدا کنی.
به راستی که این واقعه و از این دست واقعههای قرآنی تمثیلی است برای تأسی در هر کدام از پیشآمدهای هر روزه زندگی ما. با این تفاوت که پیام مادر ایشان شفاهی بوده، اما پیامهایی که به ما میرسد، مکتوب از سوی همان پرورگار محبوب موسی است. آنجا که حضرت خالق میگوید: افوض امری الی الله، ان الله بصیرٌ بالعباد، و نیز میگوید: و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره، و باز میفرماید: و علی الله فلیتوکل المومنون، یا باز جای دیگری میفرماید: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لاانفصام لها.
** فرکانس ** می گوید:
پاسخ دلباخته :
گفتن یا نگفتن مسئله این است.