اینجا سرزمین دور افتاده سوز، صدای ما را از حنجره انقلاب، از پنجره اسلام ناب می شنوید. ما شقه کوچکی از گلوی بغضیم. ما وارثان حنجره مظلومیت هستیم. ما عضو کوچکی از پیکر کم جان مطالبه ایم. اگر سیمای ما در برابرتان پرپر می زند، اگر مینای دندان ما شکسته به نظر می آید، اگر صدای ما بریده بریده به سمعتان می رسد، یک وقت به گیرنده های خود دست نزنید. اشکال از فرستنده های جدیدی ست که وجود امواج بلند صدا و تصویر ما را بر نمی تابد امروز. شکستگی های دندان ما، تقصیر مشت های محکمی ست که جای صورت استکبار، به دهان ما خورده در این چند ماه. براستی دیگر چه جای شکوه؛ که این روزها از بس حرف های ما را اضافی و ما را کم سواد و افراطی می خوانند، لحن صحبت های ما هم تلگرافی شده. بس که از روی عناد سیمای ما را کاریکاتوری ترسیم کرده اند، محو و ناپیدا شده ایم.
من نمی دانم که چرا دیگر صدای شعار «مرگ بر دیکتاتور» نمی آید امروز؟ چند ماه است که گویی «تف سربالا» شده این شعار! یاد باد روزگاری که در شرایط بدر و خیبر بودیم. چند صباحی ست که نسیم خوش عطر استقامت نمی وزد اینجا. یادش بخیر روزهایی که حتی حرف «شعب ابی طالب» هم برایمان یک شوخی بی مزه بود. لیکن امروز باید سکوت کنیم در برابر توهین ها، چرا که دُور، دُور منادیان آزادی بیان است! حالا مدت هاست که ما در این آزادی بی حد و مرز، تمرین شقشقیه می کنیم. خار در چشم و استخوان در گلو. توهین می شنویم و سکوت می کنیم. زخم می خوریم این روزها و صبر می کنیم. حالا وضع ما شرایط کوچه بنی هاشم است. عده ای دارند دوباره بنای سقیفه را بازسازی می کنند. امروز در خانه ولایت، از ضربه ای ناجوانمردانه ترک برداشته. انگار دوباره دوره خانه نشینی شروع شده است.
دوباره دردهای حاصل از حرف نامردان، چون شقشقیه گلو را پاره پاره می کند. شاید باید «ساکت» باشیم تا «فرزندان انقلاب» ما را بخاطر اظهار نظر، «افراطی» و «کم سواد» نخوانند! گویا این روزها تنها راهکار مصونیت از گزند وصله های نچسب، همین سکوت است. طرفه حکایتی ست، رابطه مستقیم ساکت بودن با افراطی نبودن از منظر «فرزندان انقلاب»! فرزند انقلاب بودن، یک رابطه نَسبی نیست، بلکه یک تعهد قلبی ست. همه ما فرزند انقلابیم. به بهانه «فرزند انقلاب» و «فرزند اسلام» بودن که نمی شود، به کارهای خلاف خویش مشروعیت بخشید. فرزند خلف بودن، به آرمان است نه به اسم و رسم و نام و نسبت. وانگهی فرزندان انقلاب، «ژنو» را رقم زدند و فرزندان اسلام، «سقیفه» را. فرزند انقلاب، فرزند انقلاب، فرزند انقلاب...! پسر نوح هم فرزند پیامبر بود. به «فرزند» بودن که نیست، به «پایبند» بودن است! بیاییم یکبار هم که شده بخوانیم سرگذشت نشست سقیفه را. امروز اگر نتیجه مذاکرات ژنو، حاصل هنر فرزندان انقلاب است، سقیفه بنی ساعده هم دیروز، حاصل تلاش های فرزندان اسلام بود.
کاش تک سوار اسب چموش اعتدال، آن حقوقدان غیر سرهنگ، آن مرد داس بدست، آن کلیدباز زبردست، آن راننده بولدوزرسوار، آن یگانه مرد باسواد، جای آوردن قافیه در کلمات و سجع در جملات، لحن و ادبیات خود را عوض می کرد! امروز مرد مدبر ما، بیش از آنکه در پی احراز حق مسلم ما باشد، دنبال قافیه و سجع ادبی جملات سخنرانی خود است. مگر نشنیده اید که گفت: «چرا یک عده کم سواد، از سقیفه انتقاد می کنند»؟ دیگر با چه زبانی باید بگوییم که فهم توافق نامه سقیفه، نیازی به تحلیل و جایی برای دفاع ندارد! این روزها تحلیل گران و حقوقدان های سکولار هم شاید اگر تهدید به اسید پاشی نمی شدند؛ بیش از پیش به این مسئله اذعان می کردند! آخر برای همه مثل روز روشن است که سقیفه بنی ساعده ،به نفع کدام طیف و طایفه بود. همانطور که «ژنو» غرور ملی را شکست نه ساختمان تحریم را؛ سقیفه هم ساختمان پیمان غدیر را شکست، نه عمارت ظلم بنی امیه را. سند سقیفه حق خلافت را از علی غصب کرد، نه مشروعیت نامشروعان را. نشست سقیفه، فدک را از بنی هاشم گرفت نه مظلومیت خاندان رسالت را.
حال چرا ما باید به بهانه کاهش دشمنی ها، از آرمان های اصیل و انقلابی خود دست برداریم؟ در اسلام، دشمن داشتن یا نداشتن، مبنی بر افراطی بودن یا اعتدالی بودن نیست! علی نیز همچون پیامبر، دشمن زیاد داشت. داشتن دشمن، دلیلی بر ریگی به کفش داشتن نیست! ریگ به کفش داشتن یعنی برای عصبانی نشدن بنی امیه، از حق خود کوتاه بیاییم و فدک را دو دستی تقدیم به طاغوت کنیم. آنوقت همه جا اعلام کنیم که با تمام قبیله ها و طایفه ها دوست هستیم. به یقین اگر امروز همه دنیا با کشور ما دوست بودند و هیچ دشمن نداشتیم، به ما ثابت می شد که اعتقادمان ناخالص و مسموم است. چرا که مولای ما به ما آموخت، هر که در راه حق باشد، یقینا دشمنانی خواهد داشت. دلیل دشمنی غرب هم با ما نه رفتار و گفتار فلان دولت بود، نه نفی هلوکاست و نه صنعت هسته ای! باور و اعتقاد پویای ماست که امروز عده ای را با ما دشمن کرده است.
آیا براستی می شود در مسیر حق قدم برداشت و هیچ دشمنی نداشت؟ نخیر! همانطور که مومن جاذبه و دافعه دارد، حکومتی که بر ایمان استوار است، یک عده دوست و جمع زیادی دشمن دارد. اینکه جمهوری اسلامی امروز دشمن های زیادی در دنیا دارد، برای ما ننگ نیست؛ این قاعده جنگ است. در عرصه نبرد یا رومی رومی باید بود، یا زنگی زنگی. میدان حق و باطل، میانه ندارد. صف های عیان پیکار، اعتدال بردار نیست! لیکن ما به خود می بالیم از داشتن این جاذبه و دافعه. ما امروز با تمام مستضعفین جهان دوستیم و تمام مستکبرین جهان با ما دشمنند. ما به داشتن روابط سیاسی و تجاری پایدار با کشورهایی چون آنگولا و گینه بیسائو و کومور، بسیار افتخار می کنیم. چرا که انقلاب ما انقلاب پابرهنه هاست. و امام ما رهبر مستضعفین جهان بود نه شریک مستکبرین.
خدا رحمت کند کدخدای انقلاب را. کدخدای ما روح خدا بود. روح خدا ما را مومن به اطاعت از خدا کرد. امام می خواست لبخندهای ما سیاسی و ترفندهای دیپلماسی ما کاسه لیسی نباشد. یادش بخیر روزگاری که هنوز مردم مَحرم اسرار بودند و دشمن همچنان نامحرم بود. کاش مسند نشینان، برای خنداندن جلادان و شیادان، به رعیت خود اخم و تخم نمی کردند امروز. کاش به خاطر انتقاد، به بخش کثیری از مردم، نسبت های ناروا نمی دادند امروز. اما اگر مراد از اعتدال، عدول از اصول اصلی انقلاب است، من یک افراطی هستم، معتدل نیستم! چرا که به این اعتدال اعتراض دارم! من یک کم سوادم، چرا که به توافق ژنو، صدها انتقاد دارم! شاید ما سواد نداشتیم اما کشاورزان خوبی بودیم. محصول خود را با یقین می کاشتیم و با ایمان برمی داشتیم. باغ ما حاصلخیز ترین باغ روی زمین بود. باغ زرپرور ما آفت نداشت. بذر باور ما اصلاح شده بود. میوه های ما کرم خورده نبود. محصول ما درجه یک بود. لیک کور شود و بترکد چشم حسودان. آنها که میوه های سمی را بر درخت زقومی باغ خود پسندیدند، اما میوه های سالم شجره های طیبه باغ ما را، بر ما زیادی دیدند. همان هایی که با تدبیری نو، داس و تبرشان را برای قطع درختان باغ، از رو بسته اند. فغان از این کلید شمشیر ضمیر. داد از این داس خناس، بی داد از این تبر تیز تدبیر!
ما درخت را کاشتیم اما میوه اش را دیگران کندند. ما خرج کردیم، اما دیگران از جیب ما حاتم بخشی کردند. ما مواظبت کردیم، اما دیگران از کیسه خلیفه، خیرات کردند. زحمت شخم زدن روی دوش ما بود، اما افتخار مصادره کردن میوه ها نصیب دیگران شد. خون جگر خوردن و سوختن، سهم سینه ما بود، اما حاصل تلاشمان را عده ای داس به دست درو کردند. و همان ها که میوه نوبر باورمان را روی درخت ها خوردند، دیدید که برای نشان دادن حسن نیت، چگونه هسته های پر مغز میوه های باغمان را به بیرون تف کردند؟ آنها دنبال برچیدن تاروپود و شاخه برگ باغ بودند و این ها در پی گرفتن کود خاکبرگ! آنها زرشناس بودند و این ها اما قیمت نقل و نبات را نمی دانستند. و تدبیرشان همین قدر قد می داد که دُر غلطان دادند و آبنبات گرفتند.
بگذار چند خط روضه بخوانم. می دانید آب سنگین فرات را چه کسی در کربلا تحریم کرد؟ می دانید چه کسی اولین تیر را به چشمان تیزبین علمدار زد؟ هیچ می دانید چه کسی با تیر خود بر زمین ریخت، آب سنگین فرات را در علقمه؟ همان کسی که امروز تیرهای سه شعبه بالستیکش، هر لحظه آماده پرتاب شدن به سوی جای جای تن وطن ماست. آری حرمله! دشمن درجه یک اهلبیت! وقتی یزیدیان چشم دیدن ما را ندارند، برای گرفتن حق مسلم آب، نمی شود با شمر و حرمله مذاکره کرد! سالار شهیدان به ما آموخت که یکی مثل حسین با کسی مثل یزید بیعت نخواهد کرد. امروز کسی که با دشمن دست دوستی داده است، نباید دم از آزادگی بزند. جماعتی که به یزید نامه فدایت شوم نوشت و امان نامه شمر را روی دیده نهاد، دیگر نباید از عاشورا تفسیر جدید ارائه کند!
با دیپلماسی کوفیانه نمی شود به سوی قله های سربلندی حرکت کرد و بسوی آسمان استقلال پر کشید. وقتی جماعتی «الفبای استواری» را ندانند، خون شهریاری و علیمحمدی، فرش قرمز می شود زیر پای «جک استراو». چه می توان گفت جز اینکه تنها از روی تأسف سر تکان داد. عده ای انگار چشم داریوش را دور دیده اند که در راه برگشت از نشست سقیفه، با آرمیتا عکس یادگاری می گیرند. امروز زیادند آنها که برای آرمیتا دایه عزیزتر از مادر شده اند. اما بدانید و آگاه باشید که آرمیتا پدری مهربان، به اندازه تمام ایران دارد. بوسه بان کی مون یک وصله نچسب به گونه آرمیتا بود. اشک های آرمیتا را نمی توان در راه لبخند آمریکا مصادره و مصرف کرد. «آرمیتا» شاید با «آمریکا» هم قافیه شود، اما هم کاسه نخواهد شد!
آنها که در مصاحبه ها، هوای مشروعیت قاتلان مصطفای احمدی روشن را دارند، حق ندارند برای پسرش علیرضا، جشن تولد بگیرند. براستی چه کسی خاموش کرد شمع روشن تولد خودباوری را؟ کیک زرد جشن تبلور ملت را می دانید چه کسی خورد؟ همان ها که امروز دشمن ترین دشمنان ما را، «باهوش» و «مؤدب» می دانند و منتقدین را «افراطی» و «تندرو» می خوانند! همان ها که امروز اخم هایشان نصیب خودی ها می شود و لبخند هایشان نصیب بیخودی هاست. اینها با ویلچر، سفر بروند یا با هواپیمای اختصاصی، توفیر ندارد. ریش پروفسوری بگذارند یا سیبیل و تهریش، باز فرق چندانی نمی کند. «چراغی را که "روشن" برفروزد، هرآنکس پف کند ریشش بسوزد».
پی نوشت:
ان شاءلله این متن فردا سه شنبه مورخه 1392.12.13؛ حوالی ساعت 13 تا 16 در تالار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی تهران در حضور خانواده شهدای هسته ای، قرآئت خواهد شد.
نظرات تأیید شده: (۴۶)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۴۶) واکنشها :
سراجا منیرا می گوید:
کاش تک سوار اسب چموش اعتدال، آن حقوقدان غیر سرهنگ، آن مرد داس بدست، آن یگانه مرد باسواد، جای آوردن قافیه در کلمات و سجع در جملات، لحن و ادبیات خود را عوض می کرد.
کاش انقلابی بود....
ای کاش های زیادی در راه است...
عالی
پاسخ دلباخته :
سلام الله