بعد از گذشت چند روز از خلق حماسه سیاسی در کشور، تب انتخابات خوابیده و نهایتا تا دو-سه روز دیگر، این تب هفتاد و دو درجه ای کاملا فروکش خواهد کرد. انتخابات بعد از گذشت یک ماه پر تب و تاب گذشت، اما چیزهایی هم هست که به این راحتی قابل گذشت نیست. در این ایام بعضی بعد از اعلام نتایج انتخابات باختند و بعضی دیگر قبل از برگزاری انتخابات. من پرونده اعمال آدم هایی را دیدم که روز به روز پوشه سیئاتش قطورتر و پوشه حسناتش باریک تر می شد. انتخابات گذشت روسیاهی به ذغال ماند. انتخابات ریاست جمهوری رقابتی برای انتخاب بهترین خادم برای کشور توسط مردم است، پس چرا برخی در انتخاب این خادم، اینقدر خائنانه رفتار می کنند؟ ما قرار بود رئیس جمهوری انتخاب کنیم که دل و دنیایمان را آباد کند، نه اینکه در راه انتخاب او دین و آخرت خود را هم بر باد دهیم. تمام این رقابت ها برای آن بود تا بدانیم چه کسی خدمتگذارتر است. پس چرا برخی برای اثبات خدمت گذاری یک نامزد، این قدر به دیگران خیانت کردند؟ چرا برای برخی تصور تبلیغ با تخریب یکی شده است؟ در ایام انتخابات همه سایت های خبری داخلی، رسانه های بیگانه با اخلاق بودند. نه مِهر، نه تابناک، نه الف، نه جیم، نه صحاب، نه شهاب، نه ایسنا، نه ایرنا و نه فارس؛ من جهت گیری مغرضانه را توی تیترها و سوء ظن را توی سوتیترهای خبر ها و غرض را توی گزارش های این سایت ها دیدم. رسانه هایی که سمت و سوی فکری و سیاسی شان به لطف انتخابات به خوبی قابل تشخیص بود. همین خبرگزاری حقدنیوز وابسته به فلان ارگان، چند تا دروغ دیگر هم اگر می نوشت در درگاه الهی فیلتر می شد و برای دریافت پاره ای توضیحات و تفهیم اتهام، به دادسرای سزایی جهنم احضار می شد. آخر نظرسنجی دروغ ساختن که کاری ندارد، مثلا همین حالا دیگر کسی نای آن را ندارد از تبیان - که چند روز است خاموشی گرفته - بپرسد نظرسنجی ات دقیقا در کدام قسمت سایت قابل رویت است و بالاخره نتیجه این نظرسنجی به کجا انجامید؟ بگذارید راحتتان کنم آقایان! از من به شما نصیحت، از این به بعد برای تبلیغات انتخاباتی تان روی سازمان تبلیغات حساب باز نکنید. این ها خیال می کنند هر کس را در نظرسنجی نفر اول کنند، رئیس جمهور خواهد شد. این دوره وقت هنرنمایی رسانه ها بود. گله ای نیست از این ها، هیچکس با ما عقد اخوت نبسته است. «و کفی بالله شهیدا». حالا مدت هاست که صدای فارس، فالش شده در عرصه رسانه ای. باور کنید تا همین پریروز شُش های فالش نیوز درست مثل رسانه ملی، حتی تحمل حال و هوای ورزشگاه حیدرنیای تهران را نداشت اما تا بخواهی رپرتاژ می رفت برای «مرد جهادی» و «شیخ جیغ بنفش» و «رنگین کمان الهی» و «مرد همیشه دیپلمات». امسال همه وظیفه داشتند دو قطبی «همت جهادی و تدبیر و کلید سازی» را القا کنند به مخاطبان، تا کسی حتی فکر رأی دادن خارج از این دو مورد، از ذهنش هم عبور نکند.
من افتخار می کنم به اینکه رجانیوز تنها حنجره پایداری بر گفتمان امام و انقلاب در فضای مجازی است. رجانیوز رسانه یگانه من است. باور کنید که فتنه همیشه قرار نیست در کف خیابان ها ظهور و بروز پیدا کند. دوره پیش، فتنه گران سبزی فروش کیهان را می کوبیند، این دوره نوبت برخی بسیجیان چفیه به دوش است که پا به پای سبزی فروشان دیروز بر رجانیوز بتازند. برخی بیش از 598 سایت برای تبلیغات خود به راه انداختند، ما فقط یک «598» را داشتیم، اما «بی باک» تر از آنیم که با وجود قلت عدد کم بیاوریم. من برای دیدن خبرهای «صابرنیوز»، اصلا صبور نیستم و رفرش می کنم آن را صد بار در هر روز. صابرنیوز اگرچه نوپاست، اما نارس نیست. نارس، سایت سُرنانیوز است که رسانه سازمان تخریبات است. سُرنا مدام بر شیپور اختلاف می دمد و مردم را از تحجر بیم می دهد. متحجر کسی نیست که مثل انسان های اولیه، ریش های بلند دارد و به سنگ و عصر حجر علاقه مند است؛ متحجر آن کسی است که هرجا رفت به جماعتی انگ «تحجر» و «تندروی» و «انقلابی نمایی» زد. «تندرو» کسی نیست که خیلی تند راه می رود، تندرو کسی ست که خیلی تند راه را انتخاب می کند. تندرو کسی ست که هر دو ساعت یکبار رأی و استدلالش عوض می شود. تندرو پسر فلانی ست که رفته روی دیوار بهشت زهرا و بس که از بدترین و کج ترین زاویه به «امام» نگاه می کند، هر روز از یک طرف دیوار می افتد. تندرو آن کسی است که پرسش رأی خود - توسط دیگران - را «تفتیش رأی» می داند، ولیکن به نوبه خود، رأی دیگران را تفتیش می کند. باور کنید خودرأیی برخی به قدری عجیب است که خود رأیشان آنقدرها عجیب نیست. دستمریزاد، ای والله! آدم خوب است بیاید «وحدت» و «وحدت کلمه» را از کلاس درس بصیرت شما بیاموزد! اما سوالم این است که چرا برخی آزادند به هر که دوست دارند رأی دهند و مقدسات را به پای آن خرج کنند، ما ولیکن در مقابل این حق را نداریم که به هر که دوست داریم رأی دهیم؟ اصلا چرا کسی حق این را ندارد که از چرایی رأی آنها سوال کند، ولی همان ها حق دارند رأی ما را تفتیش کرده و زیر سوال ببرند؟
من کاری به حرف های عوامانه و عمروعاصانه ندارم، ولی افتخار می کنم که هر هفته چراغ راه زندگی ام را «مصباح» می دهد دستم. اصلا از وقتی که یک مشت تمساح صفت به جان مصباح افتادند، علاقه مندی ام به او صد چندان شد. من در سلسله مراتب سلسله موی دوست، بعد از خامنه ای، کبوترانه گرفتار حلقه دام پر دانه حسن زاده و مصباح ام. یقین دارم اگر مصباح یزدی کاندیدای دیگری را اصلح روی زمین و زیر آسمان و گنبد کبود معرفی می کرد، برخی جای تمسخر و استهزاء، او را عالم دهر و بصیرتر از مطهری ها و علامه ترین علامه ها قلمداد می کردند؛ شبیه همان رفتاری که با قاسم سلیمانی ها داشتند. تمام مقدسات ارزانی آنها و کاندیدایشان، ولی از شما می پرسم که چرا ما حق نداریم از «کربلا» و «امام حسین» و «عاشورا» و «امام» و «آقا» و «شهدا» و «جنگ» و «جبهه» برای رأی خود و کاندیدایمان استفاده کنیم، اما شما برای زیر سوال بردن رأی ما همان ها را خرج می کنید؟ شما اسطوره های استفاده ابزاری بی رویه، آیا دلتان برای استفاده ابزاری از مقدسات می سوزد؟ آن روز که در سفرهای تبلیغاتی برای نطق انتخاباتی ناطق زوری، شعار «مالک اشتر علی» را سر دادند، چرا رگ گردن هاتان متورم نشد؟ آن دوره چرا دلتان برای خرج برخی افراد از کیسه مقدسات نسوخت؟ اینقدر از «آقا» و شروع دوران «غربت کبری» دم نزنید و از «رهبری» برای اعتبار بخشی به تحلیل های توهین آمیزتان مایه نگذارید. جنگ احد و جمل و خوارج و قاسطین و ناکثین و مارقین و شهر کوفه و مدینه و سقیفه و مسلم و رفاعه و سلیمان بن صرد خزاعی و توابین و مختار چقدر خوب به کمک گفتار برخی می آیند امروز. اصلا برخی کأنه خود را مسئول رقم زدن سرنوشت جمهوری اسلامی می دانند. نمی دانم این ها به کدامین حق، دیگران را بازخواست می کنند امروز.
آی بصیران حماسی و مفسران احساسی که این روزها دستگاه علت یابی تان خوب کار می کند، آی ماهی گیران سیاسی که از آب هم کره می گیرید، آی گلادیاتورها که نیزه تان توی سینه خودی ها فرو کرده اید، براستی دوم خرداد کجا بودید؟ آن ایام چرا خبری از شما و تحلیل های خوش طعم و گازدارتان برای علت یابی بروز دوم خرداد نبود؟ آن روز ها که ائتلاف دروغ + ریا نبود، آن روزها که دو قطبی «مقاومت-سازش» شکل نگرفته بود، آن دوره که «انقلابی نمایی» در عرصه سیاست شیوع پیدا نکرده بود، آن موقع که رجانیوز راه اندازی نشده و هنوز خار چشم بدخواهان و دشمنان نشده بود، آن سال ها که مصباح و موسسه امامی ها اینقدر ها سیاسی نشده و «اصلح» معرفی نکرده بودند، آن دوره که هنوز متحجران بر گرده مردم سوار نشده بودند، آن موقع که جبهه پایداری تأسیس نشده بود، آن دوره که سعید جلیلی احساس تکلیف نکرده نبود؛ پس علت شکست در دوم خرداد چه بود؟ چرا قاطبه مردم به سمت سیدخندان رفتند و سلام کردند به اصلاحات؟ اگر احیانا حرفم توهین تلقی نشود، می خواهم بگویم که علت شکست چیز دیگری بود. نگذارید چهار تا تحلیل و دل نوشته آقایان خودعمارپندار فریبتان دهد. به راستی کدام دوره هشت ساله ریاست جمهوری ادامه دوره قبلی در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی بوده که این دومین بار باشد؟ توصیه من به برخی دوستان این است که برای توجیه این ماجرا پای «تشتت» و «تردید» را وسط نکشند، وقتی حتی نتوانستند اختلاف یک ائتلاف را حل و سه نفر را مدیریت کنند. وای به حال کشور پهناور ما و هفتادو پنج میلیون ایرانی اگر رئیس جمهورش از این ائتلاف بیرون می آمد! یک ملت چند ماه آزگار، علاف یک ائتلاف بود، ولیکن اعضای آن صاف صاف راه می رفتند و به دیار مختلف سفر می کردند و از «ائتلاف» تنها به بخش «لاف» آن عمل می کردند. جماعتی که ما را از رأی نیاوردن بیم دادند و تمام هم و غمشان تخریب کردن و تردید ایجاد کردن بود و تن دادن به «ائتلاف» را چاره پیروزی اصول گرایان می دانستند؛ مع الأسف کاندیدای جهادی شان اگر 5 نفر هم با او ائتلاف می کردند باز هم تعداد رأی هایش به قدر نفر اول نمی رسید. انسان متحیر می شود از اینکه برخی چه اصراری بر دادن این گاف ها دارند؟ «ائتلاف» هم زخم به این بزرگی را مرهم نمی شود. حتی اگر وزیر کشور رأی کاندیدای جهادی را ضرب در تعداد کاندیداهای این دوره می کرد، باز هم هیچ جوره رئیس جمهور نمی شد. «یکی بر سر شاخ بن می برید». من اما نمی گذرم از آنها که با «صداقت» دوئل ناجوانمردانه کردند و رفاقت را بیست و شش بار قطعه قطعه کردند. برخی آنقدر سربه سر تقوا گذاشتند که حسابی گل کاشتند توی دروازه خودی. گل رضا قوچان نژاد به کره خیلی قشنگ بود، ولی من بیزارم از این حمله ظالمانه و پیش روی قوچانه و این دفاع بچگانه برخی در زمین سیاست. من این سبک بازی را نمی پسندم. لطفا به گرد نبودن توپ و کج بودن زمین و توهین تماشاگران گیر ندهید. شما بازی کردن بلد نیستید.
بینی و بین الله چقدر زمان نیاز است تا برخی تشخیص دهند ارنج و آرایش سیاسی این دوره را؟ انتخاباتی که پدرخوانده مصلحت اندیش آن را مهندسی کرد و با چیدن مهره های مختلف روی صفحه شطرنج انتخابات، به نتیجه دلخواه خود رسید. ولی برخی انگار، ارث پدری شان را از ما طلب دارند. آخر این طلبکاری از چه روست؟ لطفا به زبان بلبل و با لحن چهچه صحبت نکنید. امروز کسی که خود را انقلابی می داند و به شدت داعیه بصیرت و عقلانیت دارد، و البته که دوره پیش به «میر یزید معاوی» رأی داده، بعد از آن که با بی ادبی تمام یک تشت توهین و یک دشت دشنام نثارمان کرده، با استخدام کلمات و جملات کاملا ادبی، ما را به دلیل گرفتن تصمیمی احساسی مورد شماتت قرار داده و برای ما استدلال منطقی می چیند که باید به فلانی رأی می دادید و... القصه! می بینید، تحلیل های پوست پیازی، متأثر از دینداری پوست پیازی است. تفاوت ما و برخی این است که آنها - به خیال خود - به کاندیدای «رأی آور» رأی دادند و ما به آن کسی رأی دادیم که «اصلح» بود، حتی اگر رأیش کم بود. من اتفاقا از لحظه رأی گیری تا همین حالا احساس خوبی دارم. عده ای تنها «رأی» دادند و ما اما به «تکلیف» عمل کردیم. به همین دلیل است که من همچون آن جماعت، دل پیچه نگرفته ام این شب ها. من قرار نیست هر شب زانوی غم بغل بگیرم. من در کامم زبان سرخ دارم و دلم آباد است و زبانم آزاد. توی خونم جای گلبول های قرمز و سفید، گلبول های سبز و سرخ دارم. نسبم می رسد به سبزینه های برگ یاس کوچه های خاکی مدینه. سرافرازم از اینکه برای پیوستن به پیروان قلیل کاروان حق طلبی، هراسی از اخم ها و زخم ها ندارم. من هیچوقت از کم یار بودن حسین، پناهنده سپاه یزید نمی شوم. ما در این دوره تنها بودیم و برخی بیشمار. ما متحجر بودیم ولی برخی اهل «کار و کار و کار»! لیکن ما در این هشت سال، سایت های زنجیره ای نداشتیم. ما بودجه چندین میلیاردی نداشتیم. ما ماشین های با مجوز شرعی بیت المال - برای هر کار - نداشتیم. ما دارالأماره با سبک معماری غربی نداشتیم.ما برای رضای خداوند تابناک در این تابستان گرم سیاست، بستنی «ویکی» لیس نمی زدیم. هیچ یک از خبرگزاری ها به ما افتخار ندادند. ما مداح خوش صدا نداشتیم. اینطور نبود که از ده-دوازده سال قبل برای انتخابات برنامه آماده کنیم. اصلا اعتراف می کنم که برنامه های ما به گرد پای برنامه های – با چندین سال کار کارشناسی - برخی نمی رسید. اما بعد از این همه سال انتظار و این همه برنامه مدون و آن سابقه مشخص و این همه خرج و آن همه بنر و پوستر و تبلیغ و ستادهای بی شمار، کل یوم فاصله مان سرآخر شد دو میلیون؟! مرد حسابی بعد این همه خرج میلیاردی، دو میلیون که رقمی محسوب نمی شود. این همان حقیقتی بود که بخاطرش اینقدر خود را به آب و - ما را به - آتش می زدید؟ می گفتید با بچه ها صحبت می کردم تا دو میلیون را بی سر و صدا می ریختند به صندوق حسابتان.
ما با حدود 24 روز حضور در عرصه انتخاباتی، گرچه این همه تخریب و تحقیر شدیم و توهین شنیدیم، اما چهار و خورده ای میلیون رأی آوردیم. ولی در عجبم که چطور شد که حنای مدیریت اجرایی توانمند، با دو میلیون اختلاف ناقابل بی رنگ شد؟ همان هایی که حتی توی نظرسنجی های سایت های بی شمارشان، خود را اول و ما را با ارفاق غرضی، یکی مانده به آخر اعلام می کردند! آری، خودکرده را تدبیر نیست آقایان. دنیا دار مکافات است. نزدیک تونل تنگه احد خیلی غنیمت ریخته بود. هفت از دستتان رفت. من امشب با خیال راحت می خوابم و اصلا هم غصه ماندن آشغال های خودی در کوچه افسردگی و دم در خانه سرگردانی را نمی خورم. اصلا هم نگران تنهایی آقای غریبم نیستم. آخر آقایم دل بسته یاران خراسانی خویش است، آقای ما یار «غمگسار» دارد، و چه یاری و عجب غمگساری. من امشب آسوده سر به بالین می گذارم، آخر نه قرار بود وزیر فلان وزارتخانه شوم، نه رئیس بهمان سازمان و نه میر عامل فلان کارخانه و نه مسئول فلان موسسه و نه مدیر مسئول فلان نشریه و فلان روزنامه. نه! من قرار نبود با رئیس جمهور شدن کاندیدایم در این مملکت کاره ای شوم. من بی کار نیستم. من کار دارم، من بدکاره سیاسی و مکاره احساسی نیستم. من احساس خوشحالی می کنم از اینکه تیر «تابناک» به سنگ خورد و برادر محسن سیاه نژاد سنگ روی یخ شد. حقیقتا احساس روشنی به من دست می دهد، از اینکه مشعل نفتی «خاموشی» را حقیقت به باد داد. من خودم قدری قبل تر به خبرگزاری حِقدنیوز گفته بودم که این کارها آخر و عاقبت ندارد. پیش تر گوشزد کرده بودم که رسم مهر ورزی، کینه توزی نیست. آخر دیدید شهابتان به مراد زمینی اش نرسید؟ اتمسفر خیلی بیرحم تر از آن است که برخی پیشگوهای نجومی تصور می کنند. پس سال قبل در همین ایام، گزاف ننوشتم آن مطالبی را که به تیریج قبای برخی برخورد! تنها شریعتمداری نیست که خوب پیشگویی می کند، من فردای برخی را توی پیشانی نوشت گفتار و کردار امروزشان می بینم، همانطوری که سرانجام امروزشان را دیروزی دیدم که برخی امروز آن را به عینه می بینند. طرف توی وبلاگش برای خود کامنت توهین آمیز و فحش های رکیک می نویسد و می اندازد گردن دیگران، تا مخاطبان با دیدن آن تحریک شوند و بی خبر از همه جا در پاسخ آن کامنت، توهین کنند به منسوبان آن، یا اینکه در جواب او با ژستی روشنفکرانه و حق به جانب، اعلام تأسف کنند برای عده ای. حفظ حرمت امام زاده به عهده متولیست. دوستان! آن روز که خود این کار را باب کردید، باید به فکر این روزها می بودید. لیکن دوره این ننه من غریبم بازی ها گذشته. و ایضا دوران «ادبیات تهاجمی» و دوره «ادبیات ساندیسی» و دوره «غلط کردید بی شمارید»! من در مکتبخانه «نون و القلم و ما یسطرون» با نهایت احترامی که برای برخی عزیزان قائلم، اما دلم می خواهد قلمم در آداب نوشتن در باب آرمان های انقلاب، بیشتر وامدار سید مرتضی آوینی عزیز و احمد عزیزی ادیب و علیرضا قزوه ها باشد، تا اینکه مدیون سعید قاسمی و سعید تاجیک و حسین بهزاد و مهدی نصیری ها باشد.
ولی امروز خشکسالی بیداد می کند. دریاچه ارومیه تقوا کم آب است، پمپاژ کنید ارس بصیرت را. جنازه گندیده «اَمّار» توی بیمارستان شبه بصیرت در اغما به سر می برد. نفس مصنوعی، شوک، خون، اکسیژن... نه..! دیگر خواندن دعا و حدیث کسا لازم نیست. خدا صبرتان دهد؛ تمام کرد! «انا لله و انا الیه راجعون» اولین پیامکی بود که بعد از اعلام نتایج انتخابات دریافت کردم. ولیکن ما امشب برای گریه دنبال مجلس آبغوره گیری هفتگی هیئت الریای توابین نیستیم. گریه کردن و سرافکندگی سهم آن جماعتی ست که به خاطر رأی آوردن کسی، به مطاع آبرویشان چوب حراج زدند. دوستان! به جای باخت انتخاباتی، برای باخت اخلاقی تان پیراهن مشکی بپوشید. جای گرییدن بر حسین، برای کوفی صفتی خود اشک بریزید. من احساس سربلندی دارم و افتخار می کنم به اینکه همچون همه دوستانم مأمور به تکلیف بودم، نه نتیجه. اعتراف می کنم اگر در سقیفه هم بودم، در راستای مکتب تساهل و تسامح با استدلال های ساده انگارانه، اصلح غیر مقبول را فدای صالح مقبول «اولی» و «دومی» نمی کردم؛ حتی اگر - با این کار - خلافت سهم «نااهلان» و «نامحرمان» شود! سوگند می خورم در کوفه هم اگر بودم، نیزه تهمت را به سینه می خریدم اما خون حسین را به پای یزید نمی ریختم و سر حسین را با سکه های طلا تاخت نمی زدم. احساس خوشوقتی می کنم از اینکه با توجیه صدها اشکال و توضیح ده ها استدلال کال، سر خودم را شیره نمالیدم تا سرکه شنگول را، شربت گوارای حبه انگور فرض کنم. رأی و استدلال رأی دادن من در انتخابات، دو روز یک بار عوض نشد. من تردیدی نداشتم در رأیی که می دهم. برخی برای تمام حرف هایشان یک زاپاس اضافی دارند، کافی ست صدق یکی رد شود، آنوقت با همان زاپاس ادامه می دهند مسیر بیراهه را. من اما هیچ کدام از حرف هایم را پس نمی گیرم. سربلندم از اینکه - با علم به این نتیجه حاصله - صدبار دیگر هم اگر روز رأی گیری تکرار شود، باز رأیم همان است که بود. حالا شما چرا با این نتیجه دست پاچه شده اید؟ غصه غربت آقا و سرعت کند نظام در این دوره را نخورید. جمهوری اسلامی با ظرفیت تر از این حرف هاست که نتواند تحمل کند گرایشات مختلف سیاسی را. لیکن بی ظرفیت آن هایند که در مواجهه با این فرصت ها دیگران را تهدید و برایشان تعیین تکلیف می کنند.
این انتخابات منتهی الیه دموکراسی و مردم سالاری دینی را نشان داد، و البته بازی برد-برد جمهوری اسلامی بود. اگر اصلح ترین کاندیدا رأی می آورد، باز جمهوری اسلامی برد کرده بود و اگر هم کاندیدایی با نظرات و گرایشات و سیاست های متفاوت منتخب می شد، باز هم برد با جمهوری اسلامی بود. این انتخاب تو دهنی به آنهایی بود که رأی یک نفر را برابر با هفتاد و پنج میلیون ایرانی می دانستند و تقلب را رمز عملیات فتنه شان کردند در سال هشتاد و هشت. اما انگار انقلاب به یک دوم خرداد دیگر نیاز داشت تا دوباره هوش و حواس پرتمان سر جایش برگردد، تا بعضی به ظاهر بسیجی ها و مذهبی های رمانتیک که هنوز در عرصه سیاسی دست چپ و راستشان را به درستی نمی شناسند، بدانند که اقلیت چیست و غربت یعنی چه؟ کاش بیش از این ها قدر این هشت سال را می دانستیم. مسئله چندان پیچیده ای نیست، حساب دو دو تا چهار تاست. وقتی با دست خود، کار خوب کسی را هم زشت جلوه دادیم و توی حرف های درست و خدمات صحیح او نیز دنبال ایراد و اشکال می گشتیم، باید فکر روزی را می کردیم که با تحریم رو به تزاید غرب و همت مضاعف سرمایه داران وطنی در لجبازی و همچنین تلاش های رسانه ملی و صرفا جهت اطلاع دوستان در رسانه های خودی و نخودی و غیر خودی، مردم از اصول گرایی و هر کس که مرامش شبیه آن مرام و مسلک است خسته شوند. هشت سال فرصت داشتیم که خدمت کنیم و تئوری های مدیریتی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی مان را عملیاتی کنیم. فرصت هشت ساله ای که می توانست صرف وحدت و خدمت هر چه بیشتر شود را به اختلاف افکنی و تفرقه پرداختیم. نیاز به گرفتن ژست روشنفکری و تحلیل گری نیست، بیایید مردم را سرزنش نکرده و برایشان موعظه نکنیم. این انتخاب کفاره ناشکری و سزای تفرق ما در این سال ها بود. مردم از آرمان های انقلاب و رهبری روی برنگرداند، ولی خسته شدند از بازی های سیاسی هیچ و دعواهای زرگری پوچ. و اکنون که نوبت ما به اتمام رسید، مردم سکان هدایت جامعه را سپردند دست گروه دیگر. حالا وقت آن است که کلید چوبی کتمان کنند توی آستین باورمان. بچشید از این سرب مذاب، که این سرنوشت غافلان فلان فلان شده است.
*طی این چند روزی که نبودم، برخی دوستان به این حقیر لطف داشتند و بنده نوازی کردند. برخی نیز رسم رفیق نوازی را در قبال ما جاری کردند. بعضی ما را نصیحت کردندی و برخی نیز از چرایی سکوتم پرسیدندی و برخی سکوتمان را مفتضانه خواندندی. اکنون آمده ام که بگویم واقعیت امر این است که چند روزی دسترسی به اینترنت نداشتم. و الا زودتر از این از خجالت برخی دوستان در می آمدم. همان دوستانی که در روزهای غیبتم حسابی خجالت زده کردند مرا! من سکوت نکرده ام، اتفاقا آنقدر حرف برای گفتن دارم که به این زودی ها وقت برای سکوت نداشته باشم. اما دلم نمی خواهد حرف هایی را بزنم که تا پیش از این هیچگاه دوست نداشتم بیانشان کنم. این همه روز سکوت کردم و جواب هیچ کدام از جُک های سیاسی را ندادم، نه اینکه حرفی نبود و عرضی نیست، بلکه نمی خواستم به آتش این اختلافات دامن بزنم! نقض غرض های صدباره برخی را دیدم و دم بر نیاوردم. من به دو کلمه «وحدت کلمه» در عمل ایمان داشتم، نه اینکه تنها توی نوشته هایم و در حد حرف باشد. لیکن این طور نمی شود که ما سکوت کنیم و دوستان هر آنچه در ذهنشان می گذرد را به زبان بیاورند. من خودم یک کارخانه عظیم جمله سازی دارم، اما همه تولیدات کارخانه ام را دور نمی ریزم و برای هیچ و پوچ حرامشان نمی کنم. آخر حرافی که کاری ندارد، اما برخی گمان می کنند اگر کسی در پاسخ به آنها حرفی نزند به معنای صدق سخن آنها و اصالت استدلالشان است؟
نظرات تأیید شده: (۵۶)
واکنشها :
نظرات تأیید شده: (۵۶) واکنشها :
قاصدک می گوید:
ما خیلی دقیقه صبر کردیم اما شما ب روز نشدید!
لطفا لینک اون مطلبی ک ی تیکه ش این بود: امیرعلی ها زیاد شده اند اما غلامعلی....
کاش ی جستجوگر هم داشت این دل آباد برای این وقتا
ممنون
پاسخ دلباخته :
سلام علیکم