از خیابان به سمت خانه می آیم. جوان ها را می بینم که مشغول آتش بازی هستند. انگار شب چهارشنبه سوزیست. به خانه می رسم و با خوشحالی به خواهرم می گویم که استخدام شدم ها! انتظار دارم خوشحال شود اما، هیچ نشانی از خوشحالی در چهره اش دیده نمی شود. دوباره با هیجانی وصف ناشدنی گفتم: در سازمان کار و امور اجتماعی استخدام شدم. اما انگار نه انگار. رنجی در خاطر اش بود که [...]