جمعه ظهور
یک وعده مشروط است
او نمی آید
تا ما به خود نیاییم
جمعه ظهور
یک وعده مشروط است
او نمی آید
تا ما به خود نیاییم
تو رفته ای که نیایی مگر؟! زبانم لال
سیر تا پیاز درد من این است
دنیای بی تو
همچون پیاز بدبویی ست
بیا که داریم [...]
از این زمین بریده ام، «زمین» مرا زمین زده...!
من انتظار بی ثمر درست مثل بچه ها به خنده ای مرا بخر درست مثل بچه ها
بدون خنده های تو شوم اسیر گریه ها دچار پلک خیس و تر درست مثل بچه ها
در اوج بی قراری ام شبم به تب سحر شود در انتظار یک خبر درست مثل بچه ها
از این زمین بریده ام، «زمین» مرا زمین زده "بیا فقط مرا ببر" درست مثل بچه ها [...]
گاهی یکشنبه ها، جمعه تر از هر روز دیگرند!
پنجره امید از فرط بسته بودن، خسته است و در دیدار، از قلت باز نشدن، صدای ناله های لولاهایش بلند است. در این هوای بغض آلود و در برابر این لهیب زبانه های آتش دلتنگی، «نفس کشیدن» درست به اندازه «نفس نکشیدن» سخت است. دلتنگی یک احساس خاص نیست، دلتنگی یک اتفاق غیر منتظره است. اتفاقی همچون یک زلزله شدید بی گاه یا یک سیل عظیم ناگاه است. دلتنگی، ترک برداشتن سنگی خارا [...]
تو زیباتر از...
نیستی!
و من«او» تر از...
لحظه ای که ترکم کردی؛
چشم های خوبی با هم داشتیم [...]
سالهاست،
که نظاره می کنم
پشت دریا را
و منتظر نشسته بهار فردایم،
زهی خیال باطل! [...]
از دست چشم هات
گریختم؛
پا پس نخواهم کشید،
از فاصله! [...]
رسیدن یا نرسیدن
مسئله این است؛
همیشه «رسیدن» خوب نیست،
گاهی دیر رسیدن
و گاهی [...]